وقتی دلت پیش یاره و می سوزی و نمی فهمی!!!
حواسم به خودم نیست .
گاهی به دور و اطرافم نگاه می کنم می بینم نفهمیدم کی شد صبح و من یه چشم رو هم نذاشتم؟
شب بی خواب موندمو نفهمیدم کی صبح شده . به روزایی که نگاهم می کردی خیره می شم و دلم می خواد باز هم چشمامون به هم گره بخوره .
دلم برای نگاهت تنگ شده .
به تصاویری که برام گذاشته نگاه می کنم و دلم غنج میره باز برای دوباره دیدنش.
برای صدای نفساش که گاهی خیره نگام می کرد و هنس فری رو می گفت که صدای نفساشو بشنوم
نازم می کرد اونقدری که غرق می شدم تو احساسم . آخه همسرم دریای محبته .
محبت بی پایان.
خدا برام حفظش کنه و سایه اش رو سرم باشه .
باورم نمی شد یه روز بشینم کنار بخاری و انقدر غرق فکر به اون بشم و از دلتنگیش قلبم بی تاب شه و پام بسوزه و درد سوختنشو حس نکنم!!!!!
کی باورش می شه من پام از حرارت بخاری سوخت و تاول زد و پوستم کنده شد ولی انقدر غرق رویای اون بودم که حسش نکردم.![]()
انقدر غرق عشقش بودم که نفهمیدم !!!!
وقتی از رو صندلی پاشدم که برم خونه تازه دردو احساس کردم و وقتی پامو دیدم و لمس کردم متوجه شدم چه بلایی سرم اومده.
مگه میشه؟
مگه داریم؟
من چیکار دارم می کنم؟
کجام؟
حتی اینا رو هم نفهمیدم . مثل برزخ می مونه حالم .
عاشق شدم اما عشقم پیشم نیست و من نمی تونم کاری کنم.
عاشق همسرم هستما ولی نمی تونم بهش زنگ بزنم و بغلش کنم و برم پیشش...
ولی می ترسیم با هم تماس بگیریم.
من عاشقم.
یه عاشق که گاهی عجیب خسته است .
دلم تنگه دلبر.
دلم تنگه خدا
دلم براش تنگه.