دلم
پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۴، ۱۰:۳۱ ق.ظ
دلم یک گور می خواهد
رفیقی کور می خواهد
نبیند اشکهایم را . . .
به حرفم گوش بسپارد
گاه می خواهم خدا باشم،
ببینم حال خود را از نگاه او
از این دنیا رها باشم
چو برگی در هوا
چه سختَست
چه سختَست این تنفسهای تکراری
چه تقدیریست این زندانِ اجباری . . .
ولی یارب،
ولی یارب تو شاهد بوده ای گاهی
نکن کِتمان
می دانم که آگاهی
تو می دانی،
تو می دانی برای خوب بودنها چها کردم،
ستم ها دیده ام
جان داده ام
دل را رها کردم
چه ها گم کرده ام در این غبار افسوس
جوانی نذر طوفان بلا کردم
مرا یارم به بادم داد
منم خود را رها کردم
خودم طغیان
دلم دریا
گلو بگرفته عصیانم . . .
و من امواج
و من امواج
و من امواج دریای خروشانم
- ۰۴/۰۷/۱۱
سلام ستاره جونم
حالت چطوره؟
چه شعر قشنگی....
خودت گفتی؟...