نمی کشم دیگه .نمی کشم دیگه .
نمی تونم با کسی حرف بزنم .نمی تونم برم پیش روانشناس .
نمی تونم پول بریزم برا روانشناس تا باهاش حرف بزنم .
نمی تونم تحمل کنم.
نمی تونم تحمل کنم .
می خوام برم.
می خوام برم.
می خوام برم.
کاش پر در میاوردم با بالام میومدم سمتت.
قط می دونم دیگه نمی تونم زندگی کنم من.
دیگه نمی تونم زندگی کنم من .
نمی تونم دیگه من.
تحمل این درد برام فوق العاده سخته.
انگار همه زندگیمو دفن کردن و من دیگه هیچ کیو ندارم.
می خوام کلن بی خیالش شم اما نمی تونم .همش میاد پشت چشام تو ذهنم تو خاطرم تو فکرم.
نمی تونم .
دیگه نمی تونم .چرا همه قلبمو تصاحب کرده و ولم کرده .
نمی تونم من دیگه .اگه یه روز نبودم کاش همه اونایی که تو زندگیم بودن چه دوستم داشتن چه نداشتن حلالم کنن.
اگه رفتم بدونین یه نفرو تو قلبم خیلی دوسش داشتم .
نتونستم نبودشو تحمل کنم.
امیدوارم بعد از رفتنم زندگی خوبی داشته باشه .براش آزوی موفقیت دارم .
نتونستم نداشتنشو تحمل کنم تنها چیزی که باید بهم می داد خودش بود و منو می گرفت اما حتی نتونست خودشو برام نگه داره .
وقتی پیشم بود با تموم سختی ها کنارش احساس خوشبختی می کردم با رفتنش حس می کنم خوشبختیمو ازم گرفته .
حس می کنم روحم مرده و تنها یه آدمم که فقط نفس می کشه .ازم قول گرفته بود .ولی می بینم این خیلی نامردیه خودش که رفت زندگیمو سیاه کرد با رفتنش .قولم گرفته که خلاص نکنم خودمو این بی انصافیه .این اجحاف در حقمه .
باید برم حموم لااقل گناه کبیره رو که می خوام مرتکب بشم و بشم جهنمی اگه اون دنیایی باشه و اگه اون بهشتی نباشه تو جهنم منتظرش می مونم برا تموم بغلایی که بهم بدهکار بود و نموند که برام اداش کنه .
زده به سرم .
نمی دونم چیکار دارم می کنم .
عقلمو از دست دادم .
طاقت نیاوردم بهش صدمه ای برسه .واسه همین فرارو قبول نکردم خدایا خودت می دونی تنها دلیلم و مهم ترین دلیلم همین بود .
بعد از رفتنم جرئت داری به خودت صدمه بزن .
دوستت دارم .خیلی زیاد .
وصیتی ندارم بکنم چون حرفی برا گفتن ندارم .زندگیم تلخ بوده و تلختر شده .گفتنش گریه خیلیا رودر میاره .
زندگیم از دستم رفت .
خودمم از دست رفتم .
یادمه یه روز یکی تو همین وبلاگ بهم گفت الکی داری می دوی .عشقم اومد اینجا و بهش گفت گیر چه دیوونه هایی افتادیم ها .
حرفشو باور نکردم .
راست می گفت بیچاره .
دیر به حرفش رسیدم .
این همه دویدم الکی دویدم.
عاشقتم .
کارم خیلی سخته الان مجبورم دو طرفو راضی کنم .
اون موقع که اون مصر بود منو می خواست من مردد بودم و انچنان کاری نتونستم بکنم حالا اون به قول خودش ناامید شده و می خواد ترکم کنه و من مصمم که می خوامش .خیلی دوسش دارم .نه این که فقط به خاطر دوست داشتن نه اخلاقش رفتارش ریکتاش حس می کنم همش شبیه منه .حس می کنم این آدم نیمه گم شده منه .حس می کنم 90 درصد به خودم شباهت داره .حس می کنم بعداز این ادم زندگی برام معنایی نداره .
عشقم الان عاقلانه تصمیم میگیره و من هنوزم عاشقانه .
بیش از حد دوستش دارم .
می دونم اونقدی که من عاشقشم الان دیگه اون نیست دوستم داره ها خیلیم دوستم داره ولی نه به اندازه من.
ای لعنت به من .
که تاب جداییتو ندارم.
انگار با این که زنده ای نفس می کشی و می دونم یه گوشه دنیایی انگار عزیزم رو از دست دادم
انگار یر خروار ها خاک خوابیدم و نه دستم بهش می رسه که نوازشش کنم نه می تونم تو آغوشم بگیرمش.
زیر خروار ها خاک خوابیدم انگار دیشب که داداشم اشکامو پاک می کرد می گفت آبجی جونم می خواست می موند با هر سختیی که بود می موند اما نخواست بمونه .
می گفت آبجی جون من یه پسرم .
برا بار اول بهم گفت که به یکی دلبسته بود و دختره رو شوهر دادن گفت موندم و هر بار قطع ارتباط شد دنبالش گشتم .
خواستم موندم .
گفت آبجی می خواست با همه سختی پشتت می موند رهات نمی کرد.
کسخل نباش غصه نخور.
اما نمی تونم غصه نخورم راستش .چون بیش از دوسش دارم.
بیش از حد دوسش دارم .
حتی انقدر دوسش دارم که آخرین بار که اومد پیشم خواستم جفتمون بمیریم و خلاص .حتی نمی تونم تحمل کنم کسی جز من بهش نزدیک شه .
کسی جز من بهش بگه دوسش داره .
می دونم عشقم به جنون رسیده .
تاب نمیارم می دونم که تاب نمیارم.
تاب نمیارم .
یا خودمو خلاص می کنم یا خود به خود می میرم.
مطمئنم تاب نمیارم.
آدما تو زندگیشون یه نقطه ضعف دارن .بلا استثنا
و هر کی بگه من اون نقطه ضعف رو ندارم مطمئن باشین دروغ گفته .
اون نقطه ضعف تو وجود هر کی قلبشه .
می خوام داستانی رو تعریف کنم .
عشق .
علاقه شدید قلبی.
قلب آدم رو از کار می ندازه .وقتی عشقت کنارته خیلی احساس خوبی داری انگار دنیا تو دستاته .
انار همه عالم خوشبختی داری.وقتی عشقت بهت محبت می کنه انگار تو ملکه شدی .حس می کنی ملکه ای هستی که امپراطورش همه جوره ستایشش می کنه .
اما وقتی عشقت نیست انگار قلبت تاریک شده و سیاه شده .انگار نفس کشیدن برات سخت میشه .انگار نفسات به شماره میوفته .
وقتی عشقت نمی خوادت و بهت میگه یا باید همه چی عادی باشه و عادی ازدواج کنیم یا فرار کنیم و بعد از تموم شدن پولامون بمیریم .یعنی نمی خوادت که این راه حل ها رو بهت پیشنهاد میده .
و از نظر خودش راه حل معقول رو پیشنهاد داده که داشته باشش .و وقتی تو مجبوری برای عشقت از خودت بگذری و جدایی رو انتخاب کنی ... خیلی سخته .
من برا عشقم نگرانم .
برای زندیش ، آیندش همه چیزش نگرانم .
می دونم بعد از م هم زندگی خوبی نخواهد داشت .از نظر خودش راحت شد .و خوشحاله که از استرس های رابطه خلاص شده اگر چه نمی دونم خلایی رو حس می کنه یا نه .انقدر سرش شلوغه که بعیده حس کنه خلا منو.
اگر چه بعید می دونم عشقم به اندازه من عاشق باشه .
اما من برا عشقم نگرام نه به خاطر جداییم ها نه .برای دل شکسته ام .من به خدا و بودش تو زندگیم اعتقاد صد در صدی دارم .
شاید تو ناراحتی عصبانیت بگم قهرم تمومه ولی بهش اعتقاد دارم .
از خدا خواستم همیشه مراقبش باشه .
اما بازم دلم نگرانشه .
عشقم برای جدایی بهانه آورد و بعد بهم می گفت خودت خواستی .
اما بعید می دونم اونقدری که من عاشقشم کسی دیگه بتونه اون همه عشق بهش بده .
دارم درد می کشم .
خدایاااا فقط از تو می خوام کمکم کنی .
این عذابو با گرفتنم تموم کن .منو از همه اونایی که دوستم دارن بگیر .بگیر تا کار دست خودم ندادم.
خدا جون این آخرین خواستمه .لااقل تو هم به آخرین خواستم احترام بذار .
مگه دوستم نداری ببر منو پیش خودت و همونجا نگهم دار تا ابد ور دلتم من.
نگو نه که اعصابم خرد میشه چرا هر کی می گه دوستم داره دور نگهم می داره و عذاب کشیدنمو تماشا می کنه؟
هااان تو هم می خوای بگی یا ال و یا بل؟
دیگه یای تو رو نمی کشم من .
کافیه .انقدر زجر کشیدنمو تماشا نکن.بسه دیگه بسه .
این 4 سال هرگز فراموش نمیشه .به قول خودش میشه یه خاطره که هر وقت نگاشون می کنه لبخند به لبش میاره .نمی دونم کی حسرت این روزا رو می خوره.
نمی دونم کی حسرت از دست دادنمو می کشه .نمی دونم .(اما امیدوارم هرگز حسرت نیاد تو دلش چون بارها بهش گفتم نذار حسرت بکشیم .ولی خستگی که این چیزا حالیش نیست خیلی برا فظش تلاش کردم نمی تونم بگم نشد ، می شد یقین داشتم اگر می خواست می شد.)اما من فقط یه طرفه تلاش کردم و تنهایی راه به جایی نمی برم.
من حسرت نمی خورم چون که نذاشتم زندگیشو بگیره و بهش گفتم بیا فرار کنیم خودش نخواست .فرار من نه فرار اون.
نه فرار تو.
گذشته دیگه .
دلمو باختم و الان قلب بیچاره و سیاه من روی زمین افتاده و حتی رغبت نمی کنم برش دارم فعلا خودم دارم با لگدام لهش می کنم دیشب از شدت دردش با مشت می زدم روش خفه شه .
ولی بازم درد می کرد.
گذشت تصمیمیه که جفتمون گرفتیم .البته حس می کنم مجبور بودم.
اما همیشه یه حسرت تو دلمه ای کاش وقتی گفتم بره دانشگاه مانع میشدم خودم .ای کاش همون موقع قبل از دانشگاه پا فشاری می کردم و ای کاش قبلش می ذاشتم بیاد خواستگاری ولی هرگز از دلسپردن بهش نمی گم ای کاش اما شاید بعدا بخاطر این که از خودم گذشتم و به خاطر جونش جدایی رو انتخاب کردم حسرت بخورم که عیبی نداره مهم نیست من رسالت عاشق بودنو انجام دادم .
اون همه عشق تو قلبم شده بود یه برج یه قلعه قشنگ که آخرش سقف نداره اصن.
اگر چه نه بعدها ممکن بود در طول زندگی این اتفاق بیوفته پس الان بهتره تا بعدا که دردش شدید و شدید و شدیتر هم می بود.
فقط اینو می دونم که اگر کسی کسی رو بخواد از این پیشنهاای عجیب نمی ده .آبرو و همه چیو بهانه نمی کنه و عاشقانه پای عشقش می مونه .عشق با تموم سختی هاش قشنگه اگه یارت همراهت باشه .
عشقم خواست بهم جونشو بده ولی زندگیشو نه .
من جونشو نخواستم زندگیشو خواستم و اون ترجیح داد نده بهم و عشقم تو زندگیم نموند.
فقط امیدوارم بعد از این از این تصمیمش پشیمون نشه .اما من از تصمیمم هیچ وقت پشیمون نمیشم .
لااقل از این مطمئنم که تصمیمی گرفتم که هرگز به خاطرش پشیمون نمیشم .آخرین رسالت قلبمم انجام دادم و اونم مراقبت از جونش بود .
امروز روز اول نبودش پیشمه و فعلا دارم نفس می کشم .
و هنوزم دوسش دارم .
اما یه وصیت به اونی که این مطلبو می خونه (البته به جز عشقم) وقتی عاشق شدید از هر راهیی استفاده کنید برای موندن نه مردن و رفتن و جدایی .تمامتونو بذارید.
تمام و کمال بایستید .
من وابسته خانواده ام بودم اما انقدر عشقمو دوست داشتم حاضر شدم همه شونو رها کنم اما بازم رها شدم.
یا ابراز عشق نکنید و یا اگر می کنید همه جوره برا رسیدن تلاش کنید .قول الکی ندید قبل قول دادن فکر کنید ببینید می تونید عشقتونو خوشبخت کنید یا نه؟
فکر کنید ببینید یهو وسط رابطه به کسی که بهتون امید بسته و دل داده و تکیه کرده یهو نگید الان دیگه خودمم شک دارم بتونم خوشبختت کنم .
فکر کنید که بعدا چه زندگیی خواهید داشت حتی اگر تغییر کردید باز هم می تونین همون طور مراقب قلب و روح و جسم و جان اون زن باشید یا نه.
فکر کنید و بعد به کسی قول بدید .قلعه ای که 4 سال قولشو بهم دادی ویرونه شد....
شاید هیچ کدوم نفهمین معنی حرفامو.مهم نیست .اونی که باید بفهمه می فهمه .من این وبلاگو فقط برای عشقم درست کردم و الانم این چرت و پرتا رو برا این که دیگه نمی تونم بهش بگم اینجا نوشتم.
چشام اشک آلوده و گلوم بغض آلود .
دلم می خواد برم وسط خیابون بایستم و و چشمامو ببندمو اشهدمو بخونم .
شاید بعضی از این قسمت نوشته ها به درد کسای دیگه بخوره.
من از دست رفتم شاید کسای دیگه از دست نرن .
امیدوارم همونجور که گفتی که به عملکرد مغز مطمئنی مغز منم با من همکاری کنه وگرنه نمی دونم بتونم به قولم وفادار بمونم یا نه .
خدایا خودت می دونی خیلیییی دوسش دارم چرا باهام اینطور کردی؟
بی انصاف چرا آخه؟
ولی تنها سالم بودنش بهم آرامش می ده .
خدا یه چیزی بگم بهت؟
می دونم شاید حسودیت بشه اما من حتی اونو بیشتر از تو دوست دارم.
ببخشید ولی این یه واقعیته.
یادمه یه روز تو همین مطالب نظرات این وب بهم گفته بودی چیکار مگه قراره بکنی برام؟
همین که پیشمی این بزرگ ترین دلگرمیه برام.
خنده داره الان برام این حرف