عاشق

عاشق محمد

عاشق

عاشق محمد

عزیز تر از جونم

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۲:۰۵ ب.ظ

یه روز تاوون تموم اشکایی که هنوزم از چشمام میاد رو می دی امیدوارم اونروزاصلا حسی بهت نداشته باشم که مثل وقتی که بعد از رفتنت کلی آسیب دیدم و عین خیالت نبود منم عین خیالم نباشه .

 

خدایا شکرت راضیم به رضای تو رضای مهربون ترین مهربون ها .

 

  • ستاره ستاره

نظرات  (۸)

بابت از دست دادن عزیزتون تسلیت میگم. الله رحمت السین. اخیر غمیز اولسون. ایشون با شما چه نسبتی داشتند؟ 

پاسخ:
ساغ اولاسوز .چوخ ممنون.

خانواده برتر ده چوخ دانشمامیشدوز ولی گور میشدوم پست گویاسوز.

نمرده زنده است ولی تصمیم گرفته برای من مرده باشه و بزاره من مرده فرضش کنم.

با یکی تو همون خانواده برتر آشنا شدم ولی متاسفانه باز هم به ازدواج منجر نشد که البته دلایل متعددی داره .

ولی عمیقا حس می کردم دلبسته شون شدم.
ایشون تلفنی اجازه خواستگاری رو تلاش کردن از خانواده ام بگیرن و اگر چه فقط تماس گرفتن و خانواده هم مخالفت کردن .

ولی الان که 7 ماه از رفتنشون می گذره تازه فهمیدم که اصلا دوستم نداشته می دونین چرا؟
چون ادعا داشت که داره ولی چهار سال هر چی نگاه می کنم تحصیلش پولش ماشینش سربازیش و دانشگاهش من شدم پل برای موفقیتاش و بعدش جای این که بیشتر قدر بودن و داشتنمو بدونه تصمیم گرفت بره و جدا شه .

الان که خدارو شکر کمی حالم بهتره و به گذشته فکر می کنم به این نتیجه رسیدم .
که من عاشقانه دوستشون داشتم چون تو موقعتی که درمانده بودم دستمو گرفته بود.

اقا محمد همسرتون بودند؟ یعنی بالخره با همون ادم تهرانی ازدواج کردین؟یادمه شما مذهبی بودین حتی اگر نبودین باز لاقل خدا رو که قبول داشتین

پاسخ:
آقا محمد همون آقایی بودن که تازه باهاشون آشنا شدم و ازشون خوشم میومد.
و به مرور البته عاشقشون شدم.
حس می کردم آدم ایده آلم بودن.
بعد از رفتنش مدت ها ازش خواهش کردم برگرده پیشم ولی بی فایده بود و به قول خودش دلایل خودشو داشت .
کاری ندارم و دیگه برام مهم نیست البته که دلایلش چیا بودن چون بهم ثابت شد الکی براش تلاش کردم.

مذهبی بودم و خدا رو قبول داشتم .
کجای حرفام حس کردین خدا رو قبول ندارم؟

بعد از رفتنش از غصه از دست دادنش متاسفانه دچار سرطان شدم بهم گفته بودن مرحله آخرشه کاری نمیشه کردو .... اما یه روز با تربتی که خودش بهم داده بود شفا گرفتم و آزمایشام منو سالم نشون دادن.
من هم مذهبیم هم به خدا اعتقاد دارم معجزه اشم دیدم.
و چون به خدا اعتقاد دارم نوشتم که تاوانشو می ده .
چی باعث شده فکر کنین به خدا اعتقاد ندارم؟

من نمیدونم شما چند سال سن دارین که بگم پیر هستین یا نه علت اینکه پرسیدم چن سالتونه اینه که یه وکیل حداقل ۲۵ سال سن داره یعنی یه ادم بالغ. یه ادم بالغ کار های منطقی تری میکنه نسبت به نابالغ

پاسخ:
29 سال دارم اما یه زنم.

حالا من یه سوال بپرسم ازتون؟
آدم بالغ قلب نداره؟
آدم بالغ نمی تونه عاشق کسی بشه و بخواد باهاش ازدواج کنه؟

یه چیز دیگه هم می گم بهتون .
اونم این که درسته شغلم اینه اما برا دیگران راهنمای خوبیم ولی برای خودم زمانی قلب آدم بهش غلبه می کنه منطق و مغز آدم اجازه ورود نداره و قلبش قدرت بیشتری داره .

شاید بهم خرده بگیرید برا دل دادگی به این آدم .

اما حس می کردم شریک زندگی مناسبیه برام .قربون خدا برم قرار بود شش ماه دار فانی رو وداع کنم اما از رفتنش 7 ماهه سپری میشه و نفس می کشم و اثری از سرطان نیست .

ولی حالا که رفته و من به گذشته فکر می کنم و فرصت فکر کردن بیشتری دارم به این نتیجه رسیدم که عشق حسی بود که من بهش داشتم .
شاید دلایلش از دید خودش منطقی بوده باشه ولی یه چیزو خوب می دونم.


می دونین چیه؟
این که اون آدم چوب دلشکسته امو می خوره.

و به لطف تجربه تلخ با اون حالا عاقل تر شدم و دیگه احساس برام بی معناست و یاد گرفتم هر جا حس کردم قلبم تپش می کنه تو نطفه بزنم تو دهنش.


حالا شما بهم خرده می گیرید که آره منطقی رفتار می کنه و ال و بل.
ولی آدم عاشق کوره .
خدا رو شاکرم برای همه چیز  و نه این دنیا نه اون دنیا این ادم رو نخواهم بخشید .
با این اوصاف بعد از اون دکتری قبول شدم و دارم تلاش می کنم بتونم فراموشش کنم .فراموش نمیشه ها ولی شاید قلبم تسکین پیدا کنه.

جواب: چرا ادم بالغ هم میتونه کسی رو بپسنده.

علت این که گفتم لاقل خدا رو قبول داشتین چون اونایی که خدا رو قبول دارن خدا رو کافی میدونن. من اصلا کسی رو سرزنش نمیکنم. از حرفام ناراحت نشید من نیت بدی ندارم

میشه یه مروری کنیم چون من شاید با دوستن جزئیات بهتر بتونم درک کنم و هم برای شما مفید باشه چون با گفتن سبک تر میشید.

شما یه وکیل بودین در اردبیل  که فقط پرونده های حقوقی قبول میکردین نه کیفری و وضع مالی خوبی داشتین بعد با یکی از موکل هاتون رابطه خارج از رابطه وکیل و موکل داشتین با اون دوستی عاشقانه یا ازدواج موقت یا اشنایی طولانی مدت یا هر اسم دیگه ای داشتید شما بخاطر ایشون از اردبیل میرید به تهران در راه تصادف میکنید پاتون میشکنه و نمیتونید برید تهران در همین حین

متوجه میشید اون مرد تهرانی فکر کنم اسمش محمد بود یه زن و بچه ای داره و

به شما دروغ هم گفته بودین شما نخواستین زن دوم بشید و دیگر به تهران

نرفتین در همین حین یه بیماری سرطان گرفتین و بعدش بهبود یافتین و اومدین در خانواده برتر دردل کردین  یه کاربری به اسم عطا که پزشک عمومی بودن و ساکن اردبیل به شما پیشنهاد اشنایی دادند شما قبول کردین و بعد یه مدتی نشد یه مدت که گذشت با یه مرد دیگه ای وارد رابطه شدین که با اونم نشد و اون یهویی ول کرد رفت . این سه عشق نافرجام شما رو اذیت میکنه

پاسخ:
اووووف نه اصلااااا کلا ماجرا رو اشتباه متوجه شدین و همه چیو با هم ادغام کردین .

آره خدا رو کافی می دونم .
کافی می دونم که الان دارم نفس می کشم و زندگی می کنم هنوز.
خدارو کافی می دونستم و حس می کردم نعمتی بود که خدا جلوم گذاشته بود.
تو موقعتی دستمو گرفته بود که شاید بهش نیاز داشتم.
ولی انقدری دل شکسته ام ازش انقدری دلشکسته ام که به همون خدااا واگذارش کردم چون به خاطرش خیلی خانوادمو اذیت کردم بگذریم از این که خودمو اذیت کردم.

اسم نفر سوم هم محمد بود .

نمیدونم روابط شما در چه حدی بوده در حد دوستی معمولی بوده در حد بغل و بوسه و رابطه عاطفی بوده در حد روابط جنسی بوده مثلا سفر رفتن و باغ رفتن و...  یا در حد یه خواستگاری و تماس تلفنی بوره شما با خیال پردازی بولد کرده بودین اما قلب ادم مثل یه چسب نواری میمونه هربار که به یه چیزی بچسبه بعد کنده بشه دوباره خاصیت چسبندگیش کمتر میشه.پس مواظب خودتون باشید .این حرف به عنوان تلنگر قبول کنید نه کنایه. میشه همه چیز رو از اول مرور کنیم؟ممکنه تجربه مرور خاطرات تلخ برای شما اسان نباشه اما دلتون سبک میشه  و اینکه نگران نباشید بازدید اینجا کمه مثل خانواده برتر نیست

پاسخ:
اوففف نه بابا موکلام چیه نه نه نه .
نفر سوم کیه؟
نه آقا .
عطا نه بابا بیچاره دکتر عطا رو مثل داداش کوچیکه می دیدم.
نه
اوووف چه برداشت هایی کردین ازم چه سناریویی چیدین.

متاسفانه دیگه چسبندگیی نداره این قلب لامصب من.
تو این بار دوم که واقعا دلم به دل محمد بود قلبم کنده نشده تیکه هاش چسبیده و دیگه کنده نمیشه .
دیگه نمی تونم .متاسفانه به جای این که این چیز از نوار چسب قلبم کنده بشه و جاش بمونه نوار چسبه پاره شده و دیگه چیزی بهش نمی چسبه .
باشه مرور کنیم من از تکرار و تکرارش برای هزاران روانشناس و روانپزشک خسته ام اما دنبال راهی برای بهتر شدن حالم می گردم اون که رفت .نابودم کرد و رفت منم هرگز کاری به کارش ندارم.
نگران نیسم کسی اینجا منو نمیشناسه جز اون آدم فقط .

بعد از رفتنش تلاش کردم یکی رو جایگزینش کنم مورد های مختلفی که هی هر روز و هر روز بهم پیشنهاد میشد ولی دیگه نمی تونستم .
باهاشون که حرف می زدم انگار یه رباط بودم .
چند وقت پیش یکی شبیه محمدو دیدم و متاسفانه تصادف هم کردم صدقه سر آقا محمد .
ولی کسی بود که به اصرار خانواده و دیگران (نمی دونم این اصطلاح درسته می گم یا نه) سمج بود و تو این مدت بهم دلبسته شده بود ولی من دیگه آدم سابق نیستم که بتونم دل بدم .وقتیشنید تصادف کردم دیدم قبل از خانواده ام خودشو رسونده و خنده ام می گیره یادم میوفته بیچاره جوری فشارش رفته بود بالا که ترسیدم که چرا اصلا خبر دار شد .پشت فرمون بودم زنگ زده بود و همون لحظه متوجه شده بود.
خلاصه بیچاره رو بردن بیمارستان و گفتن بهش حمله عصبی دست داده .
این آدم برام حاضره هر کاری بکنه .
ولی می دونین من چیکار کردم؟
وقتی اوج عشقشو دیدم حالم خراب شد و بهش پیام دادم لطفا دیگه بهم زنگ یا پیام نزنین من کنار شما حس خوبی ندارم چون حالمو بد می کرد انگار دیگه نمی تونم رابطه جدیدو تجربه کنم.
بیچاره رو تو اوج نامردی بلاک کردم.
گفت به خدا نمی رم باید بگی چی شده ظالمانه گفتم ازتون متنفرم.
گفت چرا؟
آخه چرا چیکار کردم؟
گفتم شما کاری نکردی ولی من قبل از شما عاشق آدمی شدم که نابودم کرده حالا هر کاری می کنم دیگه نمی تونم دل بدم و وقتی توجه خیلی بیشتر شما رو می بینم حالمو بدتر می کنه و دیگه قلبی نمونده که بدم بهتون.
شروع کرد اشک ریختن که به خدا بهت علاقه مندم و... چرا انقدر ظالمی؟
گفتم چون در حق من ظلم شده و واقعا نمی تونم کاری کنم.

بیچاره هر روز با یه شماره دیگه پیام میده منتظرم حالت بهتر بشه ولی داره اعصابمو خرد می کنه.
چون من دیگه نمی تونم به کسی حسی داشته باشم با این که محمد رفته هنوز عمیقا عاشقشم ولی دیگه حتی به محمدممم نمی تونم اعتماد کنم.

اووووف.
  • ستاره ستاره
  • آقا سبحان من تو مجازی از یکی خوشم اومده بود و بله به خاطرش تا یه مسیری رو رفتم اما تا به حال حضوری برخورد نداشتیم .

    دستشم بهم نخورده بود اینا چیه نوشتین .

    خیر اصلا از موکلام نبود همکار بود مثلا و بعدا متوجه شدم دروغ گفته و همسر داشته اونجا من نهایت مدت 6 ماه با اون آدم در ارتباط بودم و هرگز دستشم به دستم نخورد ناراحت بودم و تو وب با شخصی آشنا شدم که مشاوره های خوبی بهم می داد آقای دکتری بود که تو وب ادعای علاقه بهم می کرد که همونجا گفتم نه خوشم نمیاد ولی به کسی دلبسته شدم که همونجا راهنماییم می کرد برای بار دوم.

    برای بار دوم عاشقش شدم و حس کردم تموم زندگیمه

    خیر اسم نفر دومی که عاشقش شدم محمد بود اولیه که فقط ارتباط پیامکی و مجازی باهاش داشتم 6 ماه بود و خدا رو هزار مرتبه شکر به دیدن حضوری ختم نشد .

    ولی محمدو حضوری دیدم و تو این چهار سال بدجور دلبسته اش شدم و عاشقش شدم و تموم زندگیم شد.

    سرطان رو هم بار اول نگرفتم چون علاقه ام شدید نبود بعد از از دست دادن محمد گرفتم و نزدیک بود زندگیمو و جونمو هم بدم.

    گاهی آدم‌ها توی روابطی قرار می‌گیرن که انگار یه الگوی آشنا رو تکرار می‌کنن. نه اینکه خودشون بخوان، ولی شاید ضمیر ناخودآگاهشون دنبال بازسازی یه داستان قدیمی باشه؛ داستانی که از کودکی آشنا بوده، حتی اگه پر از درد بوده باشه.

    شاید این بازسازی یه جور تلاشه برای درک، جبران یا حتی کنترل چیزی که در گذشته هیچ کنترلی روش نداشتیم.

    نمی‌دونم، فقط یه ایده‌ست. شاید ارزشش رو داشته باشه که آدم از خودش بپرسه آیا این رابطه‌ای که انتخاب کردم، شباهتی داره به تجربه‌ای که از رابطه‌های والدینم تو ذهنم مونده؟

    پاسخ:
    چی بگم .
    ممکنه .
    ولی نه هیچیش جز عشق اونا شبیه رابطه نبوده .
    ازدواج پدر و مادرم کاملا سنتی بوده ولی تنها عشقشون زبان زد عام و خاصه 

    تا حالا شده مادرت به پدرت حرف زور بزنه و با خودت بگی اگه من جای پدرم بودم، زنمو رهاش میکردم؟

    پاسخ:
    نه اصلااا اینطور نیستتتت .
    گفتم که پدر و مادرم خیلی همو دوست دارن و عاشق همن .
    تو شهر همه به عنوان لیلی و مجنون می شناسنشون.
    همه جا با همن بدون هم نمی تونن بمونن پدرم میاد بدو بدو تو خونه دنبال مادرم می چرخه .گاهی می خندیم بهشون .
    نه اصلا به هم احترام می زارن همیشه .
    حتی جالبه دعواهاشوننمممم از روی دوست داشتنه .مثلا چند وقت پیش مادرم لب چاه نزدیک بود بیوفته یهو پدرم داد زد واااای افتادی یا پدرم با چاقو کار می کردددد مادرم داد زددد وااای خاک تو رم یا حسینن بریدی دستتو.
    کلا عاشق همن .

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی