عاشق

عاشق محمد

عاشق

عاشق محمد

عاشق

من فقط یه عاشقم.
عاشق محمدم.

عزیز تر از جونم

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۲:۰۵ ب.ظ

یه روز تاوون تموم اشکایی که هنوزم از چشمام میاد رو می دی امیدوارم اونروزاصلا حسی بهت نداشته باشم که مثل وقتی که بعد از رفتنت کلی آسیب دیدم و عین خیالت نبود منم عین خیالم نباشه .

 

خدایا شکرت راضیم به رضای تو رضای مهربون ترین مهربون ها .

 

  • ستاره ستاره

نظرات  (۲۵)

بابت از دست دادن عزیزتون تسلیت میگم. الله رحمت السین. اخیر غمیز اولسون. ایشون با شما چه نسبتی داشتند؟ 

پاسخ:
ساغ اولاسوز .چوخ ممنون.

خانواده برتر ده چوخ دانشمامیشدوز ولی گور میشدوم پست گویاسوز.

نمرده زنده است ولی تصمیم گرفته برای من مرده باشه و بزاره من مرده فرضش کنم.

با یکی تو همون خانواده برتر آشنا شدم ولی متاسفانه باز هم به ازدواج منجر نشد که البته دلایل متعددی داره .

ولی عمیقا حس می کردم دلبسته شون شدم.
ایشون تلفنی اجازه خواستگاری رو تلاش کردن از خانواده ام بگیرن و اگر چه فقط تماس گرفتن و خانواده هم مخالفت کردن .

ولی الان که 7 ماه از رفتنشون می گذره تازه فهمیدم که اصلا دوستم نداشته می دونین چرا؟
چون ادعا داشت که داره ولی چهار سال هر چی نگاه می کنم تحصیلش پولش ماشینش سربازیش و دانشگاهش من شدم پل برای موفقیتاش و بعدش جای این که بیشتر قدر بودن و داشتنمو بدونه تصمیم گرفت بره و جدا شه .

الان که خدارو شکر کمی حالم بهتره و به گذشته فکر می کنم به این نتیجه رسیدم .
که من عاشقانه دوستشون داشتم چون تو موقعتی که درمانده بودم دستمو گرفته بود.

اقا محمد همسرتون بودند؟ یعنی بالخره با همون ادم تهرانی ازدواج کردین؟یادمه شما مذهبی بودین حتی اگر نبودین باز لاقل خدا رو که قبول داشتین

پاسخ:
آقا محمد همون آقایی بودن که تازه باهاشون آشنا شدم و ازشون خوشم میومد.
و به مرور البته عاشقشون شدم.
حس می کردم آدم ایده آلم بودن.
بعد از رفتنش مدت ها ازش خواهش کردم برگرده پیشم ولی بی فایده بود و به قول خودش دلایل خودشو داشت .
کاری ندارم و دیگه برام مهم نیست البته که دلایلش چیا بودن چون بهم ثابت شد الکی براش تلاش کردم.

مذهبی بودم و خدا رو قبول داشتم .
کجای حرفام حس کردین خدا رو قبول ندارم؟

بعد از رفتنش از غصه از دست دادنش متاسفانه دچار سرطان شدم بهم گفته بودن مرحله آخرشه کاری نمیشه کردو .... اما یه روز با تربتی که خودش بهم داده بود شفا گرفتم و آزمایشام منو سالم نشون دادن.
من هم مذهبیم هم به خدا اعتقاد دارم معجزه اشم دیدم.
و چون به خدا اعتقاد دارم نوشتم که تاوانشو می ده .
چی باعث شده فکر کنین به خدا اعتقاد ندارم؟

من نمیدونم شما چند سال سن دارین که بگم پیر هستین یا نه علت اینکه پرسیدم چن سالتونه اینه که یه وکیل حداقل ۲۵ سال سن داره یعنی یه ادم بالغ. یه ادم بالغ کار های منطقی تری میکنه نسبت به نابالغ

پاسخ:
29 سال دارم اما یه زنم.

حالا من یه سوال بپرسم ازتون؟
آدم بالغ قلب نداره؟
آدم بالغ نمی تونه عاشق کسی بشه و بخواد باهاش ازدواج کنه؟

یه چیز دیگه هم می گم بهتون .
اونم این که درسته شغلم اینه اما برا دیگران راهنمای خوبیم ولی برای خودم زمانی قلب آدم بهش غلبه می کنه منطق و مغز آدم اجازه ورود نداره و قلبش قدرت بیشتری داره .

شاید بهم خرده بگیرید برا دل دادگی به این آدم .

اما حس می کردم شریک زندگی مناسبیه برام .قربون خدا برم قرار بود شش ماه دار فانی رو وداع کنم اما از رفتنش 7 ماهه سپری میشه و نفس می کشم و اثری از سرطان نیست .

ولی حالا که رفته و من به گذشته فکر می کنم و فرصت فکر کردن بیشتری دارم به این نتیجه رسیدم که عشق حسی بود که من بهش داشتم .
شاید دلایلش از دید خودش منطقی بوده باشه ولی یه چیزو خوب می دونم.


می دونین چیه؟
این که اون آدم چوب دلشکسته امو می خوره.

و به لطف تجربه تلخ با اون حالا عاقل تر شدم و دیگه احساس برام بی معناست و یاد گرفتم هر جا حس کردم قلبم تپش می کنه تو نطفه بزنم تو دهنش.


حالا شما بهم خرده می گیرید که آره منطقی رفتار می کنه و ال و بل.
ولی آدم عاشق کوره .
خدا رو شاکرم برای همه چیز  و نه این دنیا نه اون دنیا این ادم رو نخواهم بخشید .
با این اوصاف بعد از اون دکتری قبول شدم و دارم تلاش می کنم بتونم فراموشش کنم .فراموش نمیشه ها ولی شاید قلبم تسکین پیدا کنه.

تمام این روابط تون ایا در چارچوب ازدواج دائم بوده؟ ایا با یه نفر چهار سال زن و شوهر بودین؟

پاسخ:
نه بزارین کامل توضیح بدم.حوصله شنیدنشو دارین؟

باشه میشنوم

پاسخ:
ماجرااا خیلییی مفصله نمی دونممم از کجااا بگم .قبل از محمد یه رابطه 6 ماهه لانگ رو تجربه کردم که طرف فقط با تماس و پیام و تصویری باهام در ارتباط بود کم کم داشتم بهش علاقه مند می شدم و خوب حس بهش داشتم فکر می کردم عاشق شدم اما چیزی که الان تجربه می کنم اصلا با حس قبلم قابل مقایسه نیست حتی دستم به دستش نخورده بود و هر چی بود تصویری بود .من کرونا گرفته بودم و ده تا صلوات نذر کرده بود حالم خوب بشه و حتی کارم به احیا کشیده بود بعد از اون ماجرا دوست داشتم ببینمش اونم همین طور یه روز یه پرونده اونور برداشتم و تصمیم گرفتم برم ببینمش تو راه غذا پخته بودم شیرینی درست کرده بودم و... تصادف کردم و ایشون حتی به خودش زحمت نداد بیاد ببینه مردم یا زنده ام باور نمی کرد اصن دنبال این بود دروغ راست در بیاره .خلاصه بعد از برگشتم دلزده گی ایجاد شد و کم کم متوجه شدم مردک زن داره و همون هولو هوش بود که پدر و مادرمم فهمیدن و من ممنوع الخروج از شدم.تا اینجا خوندین بگین باقیشو بگم
چون خیلییی طولانیه 

بله من میخونم همش رو میخونم

پاسخ:
ای خداا شکرت به داده و نداده ات شکر.
و کلا قطع ارتباط شد قبل این که خودم تموم کنم پدر و مادرم فهمیدن و همه چی تموم شد .و بر این عقیده ام که خدا خیلی دوستممم داشت .از این موضوع و از اون آقا که اسمش امیر بود شش ماه گذشته بود و دنبال جایی بودم که یه کم قلبم سبک شه تا با خانواده برتر آشنا شدم.همونجا داشتم از این اتفاقات و ماجرای این آقا می گفتم که دوستان بهم دلداری می دادن و یه آقایی به نام محمد هم تو همون خانواده برتر بهم دلگرمی می داد و مشاوره می داد کهخیلی آرومم می کرد. و از قضا تو همون خانواده برتر که اومده بودم برا تسکین خودم متاسفانه یه فردی که نام کاربریش آقای دکتر بود با دیدن متن نوشته های من شروع کرد ابراز علاقه کردن که اره دنبال دختری مثل تو می گشتم و منم کارم همینه و تو رو خدااا باهام ازدواج و خوشبختت می کنم و از این حرفااا که چون تازه صدمه دیده بودم و کلافه شده بودم از دستش می خواستم خانواده برتر رو ترک کنم که چند تا از دوستام و برادرا تو وب اومدن و گفتن که اذیتش نکن که آقا رضا تو همون وب گفت من از ستاره می پرسم که می خوادت یا نه اما اگه نخواست دیگه اذیتش نکن که تو جیمیلم برا آقا رضا دلایل جوابمو گفتمو و گفتم که دلم نمی خواااد و آقا رضا و همین آقااا محمد که دلداری می داد بهم گفتن اذیتش نکن و ادامه نده دیگه وقتی نمی خواد و گرنه کارت میشه مزاحمت.
خلاصه اون اقا از سماجت های بی خودش دست کشید تا این که آقا محمد برای نوشتن پاسخ پیامم یه روز بهم گفت با این جوی که اینجا ایجاد شده دیگه صلاح نمی دونم جوابمو اینجا بگذارم بگین کجا پاسخ بگذارم که منم پاسختونو همونجا بذارم.منم جیمیلمو دادم و ازش خواستم تا جوابشو برام تو جیمیلم بگذاره .

تیکه تیکه می نویسم چون ماجرا مفصله و هم برا خودم یهو توضیح همش سخته هم برا شما خوندن و تمییز مطالب دشوار .اگر اینو هم خوندین بگین بهم.

خب دیگه؟

تا اینجا کار که خودتون نوشین قبول یه سری اشتباهاتی هم از جانب شما بوده؟

پاسخ:
کل اشتباهات از نب من بوده برا اعتماد بی جا به آدمایی که نباید .
اماااا هرگز نمی گذرم ازشون  و واگذارشون کردم به خداااااااااااااااااااااااااااا.
خوب باقیشو می گم براتون 

اینکه قبول داری اشتباه کردی خوبه اما خودت رو زیاد از حد سرزنش نکن.

 

پاسخ:
کار من از سرزنش بیش از حد گذشتهههه.بلاهایی که سرم اومده عجیب ترین بلاهایی بوده که تجربه کردممممم.
خدا لعنت کنه باعث و بانی هاش رووو.

موقعیت خوب آدم های خیلی خوب و سطح بالاتر تو زندگیم میان و قصد ازدواج دارن باهام اما حالا باهاشون یه جوری برخورد می کنم که حالم از خودمم بهم می خوره .


آره ادامه ماجرا این بود که بعد از این که وارد جیمیلم میشن و متنشونو برام تو جیمیلم می فرستن این صحبت کردنه و مشاوره دادنه ادامه پیدا می کنه تا روزی که دیدم ایشون برام نوشتن که من دیگه نمی تونم به شما مشاوره بدممممم.پرسیدم چرا؟
گفت چون اگه تو وب مشاوره بدم افراد بیشتری از مشاوره ام استفاده می کنن و اگه اینجا فقط به شما مشاوره بدم شما فقط استفاده می کنی .منم تصیم گرفتم بین مهم و اهم اهم رو انتخاب کنم .گفتم یعنی برا پولش میگین ؟ من که بارها گفتم هزینه مشاوره رو بفرمایید من تقدیمتون می کنم شماره حساب بدین تا الان هر چی مشاوره دادین واریز می کنم به حسابتون .چرا بهم اینجور میگید و فلان .
اونم گفت نه دلیل دیگه ای داره.
گفتم چی؟
قرار بود برم مشهد یه پرونده ای داشتم ایشون گفتن برو مشهد به کارت برس برگشتی می گم .
رفتم و برگشتم منم به ایشون احساس پیدا کرده بودم . پرسیدم قضیه چی بود؟
گفتن آره من بهت علاقه مند شدم و اول نخواستم بگم و بعد دیدم نمی تونم و باید شانسمو امتحان کنمو.....
بازم خوندین بگین که باقیشو بگم.

سلام خوندم

پاسخ:
سلام.
خلاصه ایشون ازم خواستگاری کردنن و ازم خواستن تا بهشون اجازه بدممم تا فقط جزئی از خواستگاراشون باشممم و من چون خیلییی از شخصیتشون خوشم اومده بود و از خدا خواسته بودم پذیرفتممم.
و قرار شد بعد اون روز ایشون هم به تعداد خواستگارام اضافه بشن و تو ان مدت وقتی با هم صحبت می کردیییم حس می کردممم ایشون نیمی از روح من هستننن انقدر که اخلاق و رفتارشون ایده آلم بود عقایدشون انگار عقاید من بود انگار ایشوننن خود من بودن کم کم حس کردمممم دارم بهشون علاقه مند میشمممم.تا این که بعد یه چند ماه از آشناییمون گذشت و ایشون ازم خواستن که بزارم منو ببینن.و من اولش مخالفت کردممم چون می ترسیدممم اما بعد گفتممم باشه یه عکسی که سه در چهار بود و تو اینترنت هم موجود بود رو بریدمم و براشون ارسال کردمممم.که ایشون هم فوق العاده باهوش بودن و با همون عکس و اطلاعات نصفه نیمه ای که از منو کارم داشتن سرچ کردن و آدرس و .... رو پیدا کردن .
و بعد از اون یادمه تو برهه انتخابات بود که البته چند روز قبلش برام یا عکس قدی فرستادن و و منم به نظرممم ایده آل بودن تا اینکه بلافاصله بعد از پایان رای گیری که تقریبا سی و چند ساعت بیدار بودم و از خستگی نانداشتم اومده بودم دفتر چون هم کار داشتم هم این که نمی تونستممم بدون ایشون بمونم گفتم که دلبسته شده بودم بهشوننن .
اونجااا بهشون پیشنهاد دادم که من خیلییی خسته اممم ولی بیا از طریق تماس تصویری همین حالا که خسته ام همو ببینیم که چون همیشه تو یه حال نیستم توت ترین حالت ممکن منو ببینه شاید نپسنده .گفت باشه لینک داد و تصویری دیدیم همو و اونجا قلبم با دیدنشون باز لرزید . به نظرممم زیباترین انسااان دنیاا بودددد.حس کردمممم مرد ایده آلی هستننن برا زندگییم.
باهاه صحبت می کردممم بهشون گفتممم من خانواده ام سخت گیرن ممکنه با توجه به این که شغلی نداری سربازی نرفتی تحصیلاتت ازم پایین تره درامدی نیست و سنت ازم پایین ترهنپذیرن فکر کرد شوخی می کنم و ناراحت شد اولش و گفت اما خانواده من باعث افتخارشونه شما عروسشون بشی .
دیدممم ناراحت شد قلبم لرزید و گفتممممم ببین به این دلایل اونا خیلی سخت گیرننن آخههه.

ببخشیییید من خیلییی حالم بده امروز هم و بیش از اندازه تو عذابمممم
بیش از اندازه دارم از حس تو قلبم عذاب می کشم.
.فکر کنمم امروزم تا همین جا بس باشه باقیش رو خوندین می نویسم.

 سلام خوندم

پاسخ:
سلام.
الان باقیشو می نویسم.
خلاصه گفتممم تحصیلاتت ازم پایین تره یک سال و نیم ازم کوچک تری کار نداری سربازی هم نرفتی من با همه این شرایط کنار میام اما اونا سخت گیرن نمی پذیرن .
گفت عیبی نداره ادامه می دم حق طلاقو می دم به همسرممم چون اعتقاد دارم که اگه همسرم نخواد باهام زندگی کنه بالاجبار نگه داشتنش بی فایده است حق مسکنم می دم بهت چون دوست داری تو شهر خودت زندگی کنی منم میام اونجا پیشت زندگی می کنم .اون روزااا تو گرووه هر پیامی می ذاشتم میومد می خوند مثلا می گفتم از همسرم می خوام هر روز منو ببره داداشمو ببینم یا همسرم اینجور باشه و اونجور میومد همه پیامامو می خوند و بهم میگفت خوندم برات ال می کنم و بل می کنم وقتایاز قبل باهاش درد و دل می کردممم می گفت باید ببینی با کسی که ازدواج می کنی می تونه برات قصر بسازه یا ویرونه است؟
خلاصه تموم و کمال قلبمو تسخیر کرده بود قشنگ حرف می زد قشنگ اابراز محبت می کرد عقایدش دقیقا همونایی بود که من تو رویاهام می دیدممم.احترام می ذاشت مهربونیش بی حد و حصر بود (شایدممم چون عاشق شده بودم اینجور تصور می کردم) گفت عیبی نداره با همه شرایط کنار میام باید صبر کنی شرایط مالیم بهتر شه عقد کرده بمونیم تا بتونم همه چیو رله کنم و بعد ازدواج کنیم گفتم من مشکلی ندارم با این موضوع ولی می ترسم از سخت گیری هاشون خسته شی می ترسم از تنهایی دوباره من شکست دوباره رو تحمل ندارم بهم قول داد هیچ وقت تنهام نمی ذاره هرگز تنهام نمی ذاره .
هر وقت تو دلم خالی می شد می گفت نترس تنهات نمی ذارم یه نمونه از پیامشو که گفته از این نترس که تنهات بذارم یا یه جا دیگه برام نوشته از این نترس که من عاشق یکی دیگه بشم این تنها در صورتی امکان داره که ملکه دیگه ای تو جهان وجود داشته باشه تو تنها ملکه قلبم هستی .
هیییی.
قول داد تا آخر تنهام نذاره .گفت حق طلاقو می دم بهت حق مسکنو می دم حتی اگه بچه دار هم بشیم حق حضانت بچه هامونم می دم بهت حق شغل و تحصیلم بهت می دم .آزادی کامل داری پیشمم.
شوخی می کردمم می گفتممم من از ظرف شستن خیلی بدم میاد .
میگفتت ظرفارو من برات می شورممم.
میگفتممم به همسرت چجوری محبت مکی کنی؟
میگفت هر جور که خانمم دوست داشته باشه با کمک کردن تو کارای خونه با قربون صدقه کلامی رفتن با محبت فیزیکی با گل خریدن و یا هرکاری که همسرم دوست داشته باشه .
دلمو کامل برده بود.
میگفتم من همه شو دوست دارم میگفت پس همه اشو برات انجام میدم .
ازم عکس خواست و بعد کلی مقاومت به این فکر کردم که اون حق داره منو ببینه .خلاصه یه عکس سه در چهار که تو اینترنت بود ازم همونو از اینترنت که واضح هم نبود عکس گرفتمو براش فرستادم و از اونجایی که اون خیلی باهوش بود جست و جو کرد و تموم اطلاعاتمو پیدا کرد و حتی آدرس محل زندگیمم و کارمم پیدا کرد . و ازم به گفته خودش خوشش اومد .
و بعد هم برام یه عکس و یه فیلم از خودش فرستاد که تو اون فیلم کمی صحبت کرده بود . 
خلاصه دل منم برد .از اون به بعد هیچ ارتباط تصویری نبود تا موقع انتخابات که اونروز تقریبا من پای صندوق بودم و حدود 35 ساعت با محاسبه خودش البته نخوابیده بودم و خیلی خسته بودم .
بهش پیشنهاد دادم که اولین تماس تصویری رو با هم بگیریم خیلی بهم گفت برو خونه و استراحت کن و بعدا همو ببینیم ولی من اصرار کردم که الان ببینیم نحوه صحبتمو ببیو .. شاید اصلا منو نپسندیدی .اصرار کردم گفتم تو خسته ترین حالت ممکن چهره مو ببینه شاید نپسنده منو.
خلاصه قبول کرد و لینک فرستاد و همو دیدیم و باز هم من دلبسته تر شدم .
این ارتباط تصویری ها و صحبت کردنا ادامه داشت تا این که 
خلاصه مدتی از آشناییمون سپری شد تا مادرم متوجه ارتباط من و ایشون شد . 
یه روز که قبلش با خانواده سر مسائلی بحثمون شده بود موقع پیام دادن بهش مچمو گرفتن و مجبورم کردن که باهاش تماس بگیرم باهاش تماس گرفتمو و ازش ارتباط تصویری خواستم .
وقتی اولین ارتباطش مادرم دیدش ازش در مورد شغلش پرسید و این که اهل کجاست و چیکاره است و پدر و مادرش کین و چیکاره ان و.... و وقتی متوجه شد که جریان ز چه قراره مادرم عصبانی شد و بهش گفت نعش دخترمم رو دوشت نمی زارم و بعدشم ازش خواستم حرفی بزنه و بیشتر تلاش کنه و بهم گفت که صبر کنم 
خلاصه مدتی گذشت و ارتباطمون قطع شد و بعد از مدتی من بهش دوباره پیام دادم و بهم گفت که من چی می خوااام گفتمم نمی دونمم با گریه گفتممم نه می تونم بدون تو بمونم نه بدون خانواده ام گفت تلاشمو می کنم تو هیچ کیو از دست نمیدی و همه رو با هم خواهی داشت و ... من تنهات نمی زارم و پیشت می مونم و...
خلاصه بازهم ارتباطه به صورت تلفنی و پیامکی و گاه ارسال تصویر برای هم ادامه پیدا کرد تا باز هم خانواده ام متوجه این ارتباطه شدن و پرینت ریز مکالمات و... رو درآوردن و .......
خانواده ام به حدی عصبانی شدن که می خواستن آتیشم بزنن و معتقد بودننن آشنایی مجازی چه صیغه ایه دیگه و باید از طریق معرفی ازدواج کنی و.... اون یه سال و نیم ازت کوچیک تره و از همه مهم تر ماجرای اون آدم رو می دونه دو فردای دیگه تو زندگی می کوبه تو سرت زندگی همیشه گل و بلبل نیست و خلاصه کلی کتک خوردم و به قدری عصبانی بودن تا حدی رفتن جلو که آتیشم بزنن.تا شب اونروز بدجور کتک خوردم و تنم سیاه و کبود بود شب محمد که می دونست جریان از چه قراره و خانواده ام متوجه موضوع شدن بهش زنگ زدن چند بار و بر نداشت تا ازم پرسیدن چی بهش می گی که جواب می ده؟
گفتم وقتی می گم تنها زود بیا خودشو می رسونه پیشم .بهش پیام دادن وبعد که زنگ زدن گوشی رو جواب داد و مادرم که عصبانی بود گوشی رو از دستم دوباره گرفت و نذاشت صداشو بشنوم و یا حتی باهاش حرف بزنمممم عصبانی بود که چرا دختر مردمو اغفال می کنی و مگه نگفتم نعش دخترمو رو دوشت نمی ندازمو و......
خلاصه گفت حالا که نه تو دست می کشی نه این دختره ازت دست برمی داره فردا با شناسنامه ات و صد میلیون پول بیا اونم گفت پول ندارم و مادرم هم بیشتر عصبانی شد و گفت تو که پول نداری بیخود می کنی وقتی عرضه نداری دختر مردمو سر کار می ذاری اونم رو مادرم گوشی رو قطع کرد و بهش پیام دادن از زبان من که عرضه نداری برا چی میای و ال و بل؟
محمد سربازی نرفته بود شغلی نداشت درامدی نداشت تحصیلاتش ازم پایین تر بود و.....من با این ها مشکلی نداشتم اما همون طور که گفتم خانواده ام نگرانی های خودشونو داشتن.
محمد بعد از اتمام تلفن اون شب نه تنها تلاشی نکرد که به خانواده ام بقبولونه از ته قلبش دوستم داره که اونا رو آروم کنه و حتی بهم ارزش قائل نشد و فردای اونروز نیومد و من حسابی کتک و سرکوفت خوردم .
و رفتم زیر ذره بین خانواده و تا یکماه مدام چکم می کردن و دوباره ارتباطمون کامل قطع شد و و اونم هیچ پیامی برام نذاشت تا تو وبلاگش یه پیامم بلند بالا بعد از تولدم گذاشت که درست میشه و تلاش می کنم تحصیلات پیدا کنم و رضایت خانواده رو به دست میارم و ال و بل .و من این پیامو بعد از قطع ارتباط دوم دیدم.

خوندین بهم بگین .

سلام خوندم. خانم ستاره ببخشید ها من حرفی نمیگم فقط میگم خوندم جون میخوام کاملتر بدونم تا یه چیز کلی تری بگم

پاسخ:
سلام .

متوجه هستم.
علت این که تکه تکه می نویسم.چون حالم دگرگون میشه و .....
خیلی سخته برام.
اصلاااا تصور نمی کردم کسی که جا بزنه و کم بیاره یا دم از بی وفایی بزنه اون باشه .
سوختمو و دارم می سوزممممم.
و هرگزز نه فراموش می شه نه قلبم آروم میگیره نه می تونم ببخشمش.
هرگززز.هرگز.
چون در قلب من با رفتن اون آدممم بسته شد و من بدجور زجر کشیدمممممو دارم می کشمم.
واقعااا تو قلبم عاشقانه می پرستیدمش .هنوزممم تنها کسی که تو قلبمه اونه ولیییی دارم عذاب می کشم بدجورم عذاب می کشم.
از دی ماه تا حالاااا .........
چی بگمممممممممم امیدوارمم کافرشممم عذابی که من می کشمو نکشه.





حالا الان براتون باقی ماجرا رو می نویسم.



خلاصه بعد از اون قطع ارتباط خیلی از نیامدنش دلخور و دلشکسته شدم. به دوست داشتنش و حس دوست داشتنش نسبت به خودم شک کردممم.

حالممم بده ببخشییید واقعاااا الان نمی تونم تایپ کنممم .تا ظهر اگه بهتر شدم براتونمی نویسم .



دیگه  نه هیچ چیچ ارتباطی نگرفتم باهاش نه زنگی نه تماسی نه هیچ چی.
تحت کنترل شدید هم بودممم امااا قلبم پیشش بود با خودم می گفتمم دوستم نداره نداشته نخواسته بیاد زور که نیست .
ولی خوب دلم که نمی تونست بی خیالش شه تازه من عمیقا دوستش داشتم .میرفتم وبلاگش و هر روز تا تایمی گیر میاوردم که چک نشم میرفتم وبشو چک می کردممم ببینم چیزی نوشته ببینمم حالش خوبه یا نه .تا این که یه متن نوشته ازش خطاب به خودم تحت عنوان دختر صحرا دیدممم.
رفتمم به عنوان شخص ناشناس براش نوشتممم چی شده؟
این خطاب به کیه و جریان چیه و... سعی کردم خودمو بی اطلاع جلوه بدم و یه فرد ثالث ببینم چی تو دلشه و چرا نیومده و اصلا چرا اینکارو کرده .
تا این که بعد کمی سوال پرسیدن گفت می دونم تو عشقمی وگر نه برا کی مهمه من چه حالیم و عشقم چی شده و......
باز گردن نگرفتممم.
تا این که به مطلبش رمز داد و رمزو چهار رقم آخر شماره موبایلم گذاشت و من واردش شدم و اونجا برام نوشته بود من فهمیدم توئی و عشق منه که پیگیر حالمه .
خلاصه  گفتم از نیامدنش دلخورم گفتممم دلم شکسته گفتممم انتظار داشتم با خانواده اش بیاد و عقدم کنه صد میلیون چی بود تو حتی نتونسی به خاطرم از کسی قرض بگیری؟
نترسیدی به زور منو بدن به کسی؟
من جات بودم با کله میومدممم.
تو چرا تنهام گذاشتی .
نترسیدی بلایی سرم بیارن تو عصبانیت؟
یا هزار هزار چیز؟
موندی عقب بی خبر فقط چون بهت گفتن عرضه نداشتی چرا اومدی جلو؟
همونجا باید باهاش قطع ارتباط می کردمممممم چون اون بهانه می آورد که ترسیدم بیام و خانواده هامون دعواشون بشه و همه چیز خراب بشه و... گفتم بزار شرایطم تغییر کنه و وضع و اوضاع بهتر بشه و .... بعد بیام .بهانه می آورد خانواده ام بهم گفته بودن که به محمد زنگ زدن که چراااا دست از سر دخترمون بر نمی داری و اونم گفته که دخترتون بهم گیر داده و من باهاش کاری ندارم و... اینو بهش گفتم و گفت دروغه و می دونستم  خانواده ات دروغایی ازم بهت می گن که تورو ازم سرد کننن .گفتم چرا گذاشتی دروغاشونو بشنوم و باورم بشه که محمد منو می خواست خودشو به آب و آتیش می زد و مییومد؟
چرااااااا؟
تو که می دونستی پدرمو در میارن؟
چرا تنهام گذاشتی؟
تو که می دونستی ممکنه چه بلایی سرمن بیاد؟

خلاصه محمددد با هر زبونی شده عذر خواهی کرد و گفت من دلایلم برا نیومدن اینا بود و خواستم شرایط اروم تر بشه وووو ... بعد بیام و از این حرفا گفتم ولی من دیگه نمی تونم من دیگه طاقت ندارم .خیلی اذیت شدممم می خواستن با سری پیکنیک آتیشم بزنن می خواستن بکشنم .ولی توو تنهام گذاشتی .
کلی قربون صدقه ام رفت نازم کرد بهم محبت کرد و گفت ببخشمش و پیشش بمونم ووو.....
خیلییی دوستتش داشتمو و دارم هیچ کی به چشمم نمیومد و نمیاد . برا همین باز هم پذیرفتممم تحمل کنم تا شرایطش تغییر کنه گفتمم اگه نتونی راضیشون کنی چی محمد؟
گفت : فرار می کنیم.
گفتم خوب بیا الان فرار کنیم و بریم قانونی با هم ازدواج کنیم و زندگی کنیم گفت نه من می خوااام تو خانواده اتمم داشته باشی می دونم خیلییی دوستشون داری.راستممم می گفتتت گاها غصه ام می گرفت که نکنههه خانواده امو یا محمدو از دست بدممم.طاقت از دست دادن هیچ کدومشونو تو اون بازه زمانی نداشتممممم.
گفتممم اگه بخوااای تنهام بذاری من دق می کنم بی تووو تو رووو به هر کی می پرستی یه وقت تنهام نذاری هااا نکنههه به خاطر یکی دیگه عاشق بشی یا منو بزاری کنار هااا دیگه تحمل عذاب کشیدن دوباره رو ندارم ها محمد .گفت نترس تو تنها ملکه قلب منی وقتی باید بترسی تنهات بزارم که ملکه دیگه ای وجود داشته باشه تو جهان .من عاشقتم من هرگز تنهات نمی زارم و از خدااا می خوام کمکم کنه نفسم بهم غلبه نکنه و پیشت می مونمم مطمئن باشششششش.
قول داد هرگز تنهام نذاره .دلم قرص بود به بودنش.
باز هممم موندم کنارش چون بهم قول ابد داده بود حتی می گفتن از شب اول قبر و تنهاییش می ترسم می گفت نترس اگه تو بمیری می بینی من قبل از تو منتظرت موندم و تو رو توی آغوش خودم نگه می دارم .
من این ماجرااااا رو بارها و بار ها با خودم مرور کردم با هزاران پزشک و روان پزشک و روانشناس و هزار وهزار چیز و اشخاص دیگه مرورش کردم اما ذره ای محبتش از قلبم از بین نمی ره و همچنان برام افرادد دیگه به چشم نمیاان .
هنوزمم اون تنها آدم تو قلبمهههه.
اگه این وبلاگ و دو سه سایت نبود دلگرمی دادن آدم هایی مثل شما و امثال شماا نمی دونم چه بلایی سرم میومد.
یادمه یه روز داداش رضا تو همین وب گفته بود به خدا توکل کن منم تنها توکلم به خداااست .

خلاصه باز هم بعد دو سال بلاتکلیفی و اون اتفاقات کنارش موندذم و اونم گفت تلاش می کنه شرایطشو بهتر کنه و بعد میاد که هر جور شده خانواده امو راضی کنه .
باز هم خوندین بگین تا باقیشو بگم.
این پیامو تو دوروز نوشتمم چون دیروز اصلاااا تتوان نوشتنو نداشتم قلبمممممممممممم خیلییی اذیتم می کرد امروز نوشتممم.
خوندین بهم بگین باقیشو بگم.

سلام خوندم من بعد یتیم شدن اگگار همه زندگیم رو باختم باز خوبه یه پدر و مادری داری هر چند سختگیر اما انگار پدر و مادر سختگیرتون هم بیدلیل سختگیری نمیکنن اونا تز دوست داشتن اینکار ها رو میکنن من که کسی رو ندارم دوستم داشته باشه

پاسخ:
سلام.
وقتتون بخیر.
الهییییی.
شمااااا که غم دلتوننن سنگین تر از منههههه.درستههه کاملاااا حق با شماست .وقتییی بود فکر می کردم با لج و لجبازی دارن ممانعت می کنن .
امااا وقتی رفت تازه فهمیدمم اونا از دوست داشتن زیاد این کارو کردن که از آتش حفظم کنن ولی اون منو رها کرد چون عشقی بهم نداشت عشق گذشتن از خود به خاطر معشوقته کاری که من کردم براش .ولی اون نتونست .
دم از عشق زد . 
ولی واقعا عاشقم نبود .
شاید فقط یه دوست داشتن ساده بود و من به خاطرش عشق به اون تاوانای زیادی دادم امااااا برا همه اینااااا سر پل صراط یقه اشو خواهم گرفت.
یقه اشو می گیرمممممممممممممممم.
هرگز نمی بخشمششش.هرگزززز.
هرگز.

الهی بمیرممم که پدر و مادرتونو از دست دادین .
سخت می گذره بهتون درک می کنممممم.
چند وقته از دستشون دادین؟


خلاصه باقی داستان این بود که بعد از اون جریاان من همچنان کنارش موندم و همچنان خواستگارامو رد می کرددددد.هر کی میومد بهش که می گفتم می گفت عیبی نداره حالا که تحت فشاری صحبت کن ولی طوری برخورد کن که طرف هوا برش نداره و.... خلاصه بگذریم از این مسائل که من از طرف خانواده تحت فشار قرار می گرفتم ولی چونن به این آدم متعهد بودم هم بایست قلب اینو در نظر می گرفتم هم خانواده امووو خودم این وسط له می شدم هااااا ولی نمی تونستم ناراحتی محمدو ببینم.
چندین و چند بار این مسائلو تحمل کردمم دم نمی زدممم کنارش موندم گاه که دیگه به لبم می رسید غر غر می کردمم که می خوام دوریمون تموم شه و عقد کنیم حالم بده و ... گاه دلداریم می داد گاه عذاب وجدان می گرفت که اره من باعث تو شدم به جای تلاش بیشتر برا به دست آوردنم با این حرفا به عنوان یه مرد که قوی تر از یه زنه رفتاری می کرد که دیگه دفعات بعد مجبور بودم بسنجم چه حرفی می زنم یا بریزم تو خودم و سکوت کنم چون حالش بد میشد و افسرده می شد و به قول خودش دکتر بهش داروی ضد افسردگی داده بود چون نمی تونستیم کنار هم باشیم و نیاز های کنار هم بودنشو .. غیره بی جواب می موند . تموم تلاشمو می کردم براش .با کنترل شدید و مراقبت هایی که بود براش هر جور شده فیلم و عکس و هزار تا چیز دیگه می فرستادم بلکم یه کم اروم شه و حالش بهتر بشه چون اونو همسر ابدیم می دیدیم.
فکر می کردم خودم کم بیارم ولی اونو هرگز تصور نمی کردممممم.
اصلااا .
محال می دیدم.

خلاصه کم کم رفت دفترچه خدمتشو گرفت و شروع کرد برا سربازی اقدام کردن تو همه این مدت سعی کردم براش یه همراه خوب باشم یه دلگرمی کسی که بتونه تو هر شرایطی روش حساب کنه .کسی که تو سختی هاش تکیه گاهش باشه من یه زن بودم و تلاش کردم براش اینطور باشم . 
هر دو هفته یه بار بر می گشت از آموزشی و تازه بعد دو هفته بهش پیام می دادم تازه وقتی بر می گشت نمیشد تماس تصویری یا حتی صوتی گرفت و به قول خودش باید مثل دوران قدیم برا هم نامه می نوشتیممم.
حالم بد بودها یه بار از دلتنگی نبودنش من بخاری برقی زیر پام روشن بود پام سوخته بود تتاول زده بود نفهمیده ودم .
هیییی روزگار .
حالم خراب بود براش پیام می ذاشتم و نتلاش می کردم حال اون بد نشه .میومدم تو وبلاگ خودم از دلتنگیم می نوشتم .حتی اگه مطالب قبلی رو ببینین خودش یه جا برام نوشته که بین شن ها موقع تمرینات اشک از چشمام سرازیر میشه و از ترس این که کسی نبینه زود پاک می کنم و... خلاصه تموم تلاشمو کردم صدمو براش می ذاشتم .از خودم می گذشتم که بتونم کنار اون حالشو خوب کنم بدون اون نمی تونستم زندگی کنم.

آموزشیش تموم شد و تو یه ارگانی که.. بگذریم جذب شد و رسمی شد قبل این که جذب بشه بهش گفتم حسرت اینو دارم یه بار از نزدیک ببینمت و تو آغوشم بگیرمت .گفت منم این حسرتو دارم فرسخ ها از هم دوریممممم.
گریه ام می گرفت شب ها انقدر گریه می کردم که بعد دو هفته بالاخره بتونم یه بار تصویری ببینمش .اوووف سخت بود خیلی سخت....
بازم بخونین باقیشو بعد براتون می گم.

زیاد نیست مادرم چون پول دارو هاش رو نداشتم مرد من کلیه م رو هم گذاشته بودم واسه فروش اما طمع کردم و خواستپ به قیمت بیشتری بفروشم و نتونستم بفروشم اونم مرد من بعد مردن مامانم کلیه م رو فروختم پدرم هم که بخاطر خطا پزشکی فلج شده بود بعد مردن مامانم خیلی یهویی شب خوابید صبح بیدار نشد پدرم بعد فلج شدن افسرده شده بود من که فکر میکنم اون بعد مردن مامانم دق کرده 

 خوندم اون موقع که میخواستی بغلش کنی اون چند سالش بود تو چن سالت بود؟

فیلم و عکس های خودت رو براش میفرستادی؟

پاسخ:
اییی واااا.دهنم قفل شده .
نمی دونم چی بگم.
خدا جفتشونو بیامرزه .
تک فرزند هستین؟
چند سالتونه؟
شغلتون چیه؟
اهل کجا هستین؟
مگه چه مریضی داشت که پول دارو هاشو نداشتین؟
چرا همون موقع تو وب کمک نقدی نخواستین که مادرتونو نجات بدین؟
یعنی الان با یه کلیه زندگی می کنین؟

اشک از چشمام با خوندن پیاماتون جاری شد .یا للعجب.دنیای عجیبیه .عجیبه.متاسفم واقعا.
ای وای بر مااا.
با خوندن پیامتون امروز تصمیم گرفتم بیشتر دست اطرافیانمو بگیرممم.
مطمئنم خدا خیر و برکت صد برابری میده بهم.
امروز با خوندن پیاماتون بدجور ناراحت شدمممم.
متاسفم که نمی تونم کمکی بهتون بکنممم.

متاسفممم.

کاش زودتر می فهمیدممم و می تونستم کمکی کنم.
پدر خیلی به مادر علاقه مند بودند؟
ای وای بر من.
ای واای بر من .
ای وای من .
چرا از کسی کمک مالی نگرفتین آخه؟
مگه چی بود که انقدر پول داروهاش زیاد بود که کلیه رو به خاطرش فروختین؟
ای واای .
قلبم از شدت ناراحتی تپش گرفتههههههه.

اون موقع 27 سالم بود و ایشون یک سال و نیم ازم کوچترن دیگه حساب کنین میشه حدودا 25 سال و خورده ای.

تا اون موقع نه عکس و فیلمی در کار بود و نه کوچک ترین چیزی بینمون بود .


وقتی آموزشیش تموم شد یه مرخصی چند روزه بهش دادن و تصمیم گرفت یه روز بیاد دفتر پیشم برای بار اول بعد از دو سال و خورده ای .

بلیط گرفت (البته نمیومد می گفت نمی خوام برا بار اول دست خالی بیام پیشت )حقوق که گرفت رفت برام یه کارت هدیه یه میلیون پونصدی گرفت و راهیه اینجا شد .
وقتی رسید اینجا و به آدرس دفترم من سرم شلوغ بود و مراجع داشتم اونم مثل باقیه مراجعا اومد نشست تو دفتر و از زیر چشم متوجه نگاه های خیره اش می شدم منتها چون من مرکز توجه بودم نمی تونستم زیاد نگاهش کنم برای بار ول بود از نزدیک می دیدمش قلبم تپش گرفته بود خوشحال بودم از دیدنش از نزدیک.
نگاه های خریدارانه اش دیونه ترم می کرد تموم مدت خیره فقط به من نگاه می کرد و و وقتی نگاهش می کردم با لبخند نگام می کرد دست و پامو گم می کردم و از خجالت وقتی نگاهم به نگاهش گره می خورد سرمو می نداختم پایین چون رشته کلام از دستم گم می شد و یادم می رفت چی میگم اصلا دست و پامو گم می کردمم قلبم تو حالت عادی تپش بدی داشت وقتی پیشم بود و به میزم نزدیک و نزدیک تر می شد و وقتی نگاهم به نگاهش گره می خورد تپش قلبم شدید تر می شد .خلاصه تا این که مراجعا رو راهی کردم و برا چند ثانیه اومد کنارم دقیقا جلوی میز نشست رو صندلی جلو روم .
بهانه کرد که بی زحمت خودکار دارین بهم بدین.دلم می خواست دستاشو تو دستام بگیرم ولی روم نمیشد . 
اینو به خودشم گفته بودم به بهانه گرفتن خودکار دستمو نوازش کرد قرمز شده بودم از خجالت و سرمو انداخته بودم پایین دیگه روم می شد تو چشاش خیره بشم ولی له له می زدم خیره به چشماش نگاه کنم تا نگاهش می کردم نمی تونستم حرف بزنم زبونم بند میومد شاید بگم به اندازه یه ربع تنها شدیم ولی اون یه ربع بهترین و زیباترین لحظه برام بود.
خلاصه نتونستم اونروز دستاشو تو دستم بگیرم ولی وقتی دستمو نوازش می کرد جوری تپش قلبم شدید و شدید تر می شد حس می کردم الانه که قلبم از سینه بزنه بیرون . 
خلاصه بعد از یه ربع دوباره مراجعا اومدن و اون جاشو عوض کرد اما همچنان نگاهم می کرد و یه نگاه خریدارانه که معلوم بود تموم توجهش به منه .نگاهی که با باقیه نگاه ها فرق داشت . تا لحظه آخر که باز به بهانه مشاوره اومد جلوی میزم .
و نشست جلوم.
تنها بودیم باز برا چند دیقه .
این بار دستمو تو دستاش گرفت و من حالی به حالی می شدم و تپش قلبم بدجور بیداد می کرد اونجا محکم برای بار اول دستشو تو دستم فشردم و زیباترین حس دنیا بود .و برای بار اول دستشو بوسیدم.
بوی عطرش دیونم می کرد نگاهاش خودش .من اونجاااا حس کردمم از عشق بهش بیتاب شدم.
اون روز رفت و تنها اتفاق بینمو همون چند کلام باعنوان مشاوره و گاها زیر زیرکی حرف زدن از خودمون بود و همون چند لحظه نوازش دستمو و دست در دست هم فشردن . 
وقتی خداحافظی کرد و رفت حس کردم دلم چقدر از قبل بیتاب تر شده و بیشتر گریه ام گرفته .بهش گفتم گفت منم همین حسو دارم .و این شعر رو گفت گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق......
هیییی.
خلاصه وقتی رفت و گفت دلتنتر شده همون حسو منم داشتم بیشتر از قبل اذیت می شدم.
احساس نیاز می کردم.
اونم می گفت عین منه .
بیشتر مشتاقش می شدم و هر بار این حس عمیق و عمیق تر می شد . 
تا این که .
تقریبا چند ماهی از دیدار اولمون گذشت و من گفتم باز هم دلم می خواد ببینمش اما اینبار یه روز کمه دوروز مرخصی بگیره و بیاد کنارم .
اونم گفت از خداشه و باید ببینه بهش مرخصی می دن یا نه .ما یه روز در میون با هم تماس تصویری می گرفتیم و کم کم برا هم دیگه از هم عکس می فرستادیم حاضر بودم پول اومدن و رفتنشو خودم بدم اما هر ماه بیاد پیشم.
اما اون ازم پول قبول نمی کرد می گفت حس خوبی ندارم .می گفت دوست دارم من برات خرج کنم دنیا رو به پات بریزم.
خلاصه بازهم گفت بزار ببینم اگه مرخصی دادن میام پیشت .اون روز صبح روزی بود که تماس تصویری می گرفتیم با هم ازش پرسیدم چی شد اومدی؟
گفت مرخصی ندادن و .... داشت سر به سرم می ذاشت منم یکی از همکارام فوت کرده بود و ناراحت بودم وقتی دید ناراحتم و تماس تصویری گرفتیم دلش تاب نیاورد و گفت شوخی کرده و تو راهه اومدن پیشمه.
خیلی دوستش داشتم .بهم می گفت نیاز جنسی داره .گمنم داشتممم.اما نسبت به اون فقط .
منم خیلییی احساس نیاز می کردمم گفتممم باشه این بار اومدی به جای هتل یه سوئیت بگیر نزدیکم بیام پیشت و حداقل فقط تو آغوشت بگیرم.
گفت باشه هماهنگ کرد و یه جارو اجاره کرد و اومد کنارم و برام کلی هدیه و خوراکی گرفته بود . می خواستم نیازشو رفع کنم اما نتونستم و از استرس حتی درست حسابی نتونستم بغلش کنم و اشک می ریختمو و اون سعی می کرد ارومم کنه .خلاصه اونروز هم نشد ولی با هم فیلم و عکس گرفتیم که وقتی پیش هم نیستیم بتنیم با دیدن اون فیلم و عکسا دلتنگیمونو رفع کنیم .
بعد از اون دیدار دوم برا هم فیلم و عکس هم می فرستادیم من می فرستادم اون می فرستاد .شناختمون از هم به حدی رسیده بود که بدون نگرانی این کارو می کردیم.همه تلاشمو می کردم وقتی میگه حالش بده و ... تسکین بدم حالشو همدم و همراه و شریک خوبی براش باشم بعد از اون ماجرااا باز هم چند باری از سر دلتنگی و بعضا به خواست منو و گاهی به خواست خودش و یا جفتمون میومد نهایتا در کل 6 الی 8 بار امد پیشم و با وجود این که دوشیزگیم حفظ شد تلاش می کردم که چون دوره و وظیفه خودم می دونستم که نذارم اذیت شه و تلاش می کردم نیاز جنسیش رفع شه البته تو این مدت از حق نگذریم برام کم نمی ذاشت .
کافی بود بیاد ببینه حالم مساعد نیست خودشو به آب و آتیش می زد که حالم خوب بشه .یه بار با خوردن یه دوغ سرگیجه گرفتم هر کاری تونست کرد برام برم جیگر بگیرم برات و بیا ببرمت دکتر و قند آورد و شکلات آوردو.... هزار تا کار دیگه هر سری میومد برام کادو می گرفت و خوراکی انگار پدر داره برا بچه اش خرید می کنه .ولی با این تفاسیر هرگز خلاف میل من و خواسته من کاری نمی کرد ناراحت بشم.
و هرگز چون اجازه نداده بودم بهش که .......ببخشید واقعا نمی تونم توضیح بدم.
خلاصه از حدی که من نمی خواستم فراتر نمی رفت فقط در این حد می گم .من دوشیزه ام و ایشون بنده خدااااا  هی دونمم شاید من باید تسلیم می شدمممم .بنده خداااا زنگ می زدم محال بود تند باهام حرف بزنه شاید چندین مرتبه زنگ می زدم هزار تا غر می زدم اماااااااون نازمو می خرید و همین هم بیشتر و بیشتر و بیشتر دلبسته ام می کردو اونم می گفت خیلی بیشتر از قبل دوستم داره .
تا این که بعد از رفتنش آخرین بار چون نمی ذاشتم ..... و نمی خواستم که .......... خلاصه می گفت تحت فشاره و داره اذیت میشه .
نمی دونستم چیکار کنم نمی خواستم به خاطر همچین چیز مسخره ای از دستش بدم .افسرده شده بود و سیتالوپرام می خورد می گفت به خاطر نداشتنت به خاطر این که به آغوش و محبت کامل نیاز دارم که نیاز جنسیم باید رفع شه دلم می خواد از سر کار اومدم با هم بریم دور دور و... گفتمم خوب منم دلمم می خواااد منکه بیشتر احساس نیاز می کنم به هیچ بشری هم نمی تونم دردمو بگم.

منم افسردگی گرفته بودم از نداشتنش ولی همه رو به خاطر داشتنش تحمل می کردم اواخر غر می زدم دلم تنگه چرا نمیای و.... میگفت نمیام این بار تکلیفمون مشخص بشه .
گفتمم خیلی خوب .اواخر دوبار بهم پیشنهاد داد اجازه بده برم یه جوری نیازم باید رفع شه.حالم خراب میشد عصبانی می شدم حس مالکیت روش داشتم اونو شوهرم می دیدمم و تموم زندگییم.
اینا رو نوشتم ولی واقعااااا حوصله اینو ندارم که بگین این اشتباهه یا درست چوننن به اندازه کافی در عذاب هستمممممم و هزاران بار اینا رو برا هزار تا دکتر و روانپزشک و روانشناس گفتم و ....
وضعم خراب بوده.
خلاصه .
آخرین بار دانشگاه قبول شد و کم کم سر به سرم می ذاشت که یه دختره ال و بله و منم حرص می خوردم و اونم می دید ناراحت میشم دوباره نازم می کرد.اواخر می دیدم گاها پیامو دیر جواب می ده یه طوریه انگار ازم دور شده و فاصله گرفته قلبم قشنگ حس می کرد . میگفت به روانشناس گفتم ، گفت شاید تغییر کردی .
گفت آره تغییر کردمم اما هنوز دوستش دارم.
خلاصه منمختصر دارم می گم .گاها به عنوان یه زن حس می کردم کم آوردمم اما هرگز به جدایی و نبودش نمی تونستم فکر کنم می گفتم بزار یه کم باهاش درد و دل کنم و بگم شاید قلبم آروم بگیره می خواستم بهش تکیه کنم تا درد دل می کردم اواخر گاه نازمو می کشید گاها می دیدم بله آقاا میگه شرمنده ام عذاب وجدان دارم من نذاشتم تو ازدواج کنی و هزار تا چرت و پرت دیگه به جای دلداری دادن بهم بیشتر قلبم سنگین میشدئ و مجبور می شدم بریزم تو خودم و سکوت کنم چیه حال اون بد نشه و از این افکار تو سرش نیاد .تا این که از دانشگاه رفتنش حدود یکماه و خورده ای گذشت البته قبل دانشگاه رفتنش بهش می گفتم دوست ندارم دیگه بری دانشگاه می ترسم تو رو از دستم در بیارن به حرفام می خندید میگفت نترس بیخ ریش خودتم.
به حدی رسیده بود می گفتم خدایا من اونو بیشتر از خودم و تو دوستش دارم(می دونم کفر می گفتم) ولی عاشقانه می پرستیدمش .
واقعا عاشقش بودم و دوستش داشتم و....
هی خلاصه در نهایت بعد از این مدت از دانشگاه با کمک پدرش یه ماشین هم خرید و... کم کم گفت دوباره امتحان کنیم خواستگاری رو و من مقاومت کردم که هنوز شرایطت درست نشده و یه کم صبر کنیم و اونم گفت اصلا بیا از هم جدا شیم.
گفتم یعنی چی؟خواستگاری نیومده جدا شیم؟
گفت تو همش همه چیو به تعویق می دازی ومن نمی تونم دیگه این شرایطو تحمل کنم و دوری و نیازهای مختلف اذیتم می کنه و ال و بل و تو هم نمی زاری بیام خواستگاری برای بار چندم.
گفتم خوب می خوای بیای باز جواب رد بگیری؟
من که موندم من باید غر بزنم که عمرم میره خواستگارامورد می کنم و ... من موندم تو بهانه میاری؟گفت من می خوام این شرایط تموم شه گفتم من به عنوان یه زن باید نگران باشم چرا اینجوری می کنی آخه؟


بازم حالم خرابه.بخونین باقیشو بعد می نویسم برا امروز ظرفیتم تمومه.

ما سه تا بچه بودیم که خواهرم وقتی بچه بود مرد من اون موقع خودمم بچه بودم چیزی از خواهرم یادم نیست و یه داداش بزرگتر از خودمم دارم که اون ورشکست شده و مجبور شده از ایران فرار کنه من شغل های خیلی خیلی زیادی داشتم کارگری تعمیرکار لوازم خانگب ضایعاتی و.... فعلا اومدم تو یه روستایی شغلم چیدن میوه هست  اهل تبریز خب ببینید الان یه یرماحوردگی ۵۰۰ هزار تومن واسه ادم تموم میشه دیگه خودت حساب کنید بیماریهای دیگه مادرم من چن تا بیماری داشته من اون موقع هم کمک خواستم جزئیاتش رو اجازه بدین بعدا بگم بله ن همین الان با یه کلیه با چشمانی بسیار ضعیف با یک دست بدون انگشت که انگشتام قانقاریا شده و با مو های سفید و پوکی استخوان و هزار تا مشکلات پیرمردی زندگی میکنم

یه سوال بپرسم چرا خواستین باکره بمونید؟ بعدشم شما جزئیات رو نگید من خواننده ممکنه با سو تفاهم بخونم منظورتون رابطه معقدی یا دهانی بوده همونجایی که گفتین اجازه ندادین که..... میخوام بدونم چرا؟

پاسخ:
نگفتین چند ساله هستین.
اینجور که گفتین احتمالا بالای 50 سالید.
من اینجور احساس کردم.
متاسفم واقعا به خاطر این مسائل .و به خاطر ادمایی که می دونستن نیاز به کمک دارین و کمکتون نکردن.

متاسفم به خاطر همه چی نمی دونم واقعا جز ابراز تاسف چی باید بگم.
کار من ازسوء تفاهم گذشتههه.
من بیچاره شدم.
من بیچاره شدممم.
خدااا لعنت کنهههههه.
خدااا لعنت کنههه
خداا لعنت کنه که ارامشو ازم گرفت .
خدا لعنت کنهههه.
خدااا لعنت کنه باعث و بانیشو.
ای خدااا نمی گذرممم.بدجور حالم بده .

نمی گذرم والله بالله نمی گذرم باعث شد حالم از خودم این زندگی بهم بخوره.می دونین چند بار تا مرز خودکشی رفتم؟
می دونین ودم می گفتم من که گناه کردممم اینم روش می رم جهنم حساب و کتابی هم باشه اون دنیا اون پس میده.

سوء تفاهم براتون ایجاد نشه چون واقعا هیچ منظوری ندارم فقط دارم خودمو تخلیه می کنم .
خودم نتونستم خودمو ببخشم خدا که جای خود داره.

اوقم میگیره از خودم.

چرا داره؟
یعنی نمی دونین؟
چون این کارو هرگز نکرده بودم .
چون قرار بود موقع عقد گواهی از پزشک گرفته بشه .نواده حساسی داشتم چوئنن .
خودم می ترسیدم از آبروریزی.
چون خودم ترس تموم وجودمو گرفته بود.
چون بار اول که دستمو گرفت اشکم دراومد.
و هزاران هزار دلیل دیگه.
در این مورد نپرسین چون دیگه نمی تونم توضیح بدم .
فقط در همین حد بدونین کافیه .
مطمئنا هزاران هزار راه هست برا وجود رابطه .



حالمم خیلییی بده .
در نهایت وقتی دید اینجور مقاومت می کنم گفت عیبی نداره اصلا بدون خواستگاری تمومش کنیم.

گفتممم چی میگی؟
فت خوب نمی زاری بیام خواستگاری .
گفتم خیلی خوب تا بهماه که ترم جدیدت شروع میشه و بعد امتحاناتته بیا .
گفت باشه پس اگر تونستم تو این مدت قانعت کنم زودتر میام خواستگاری ولی اگه نتونستم که هیچی همون موقع میام.
گفتم باشه .خلاصه انقدر بهانه آورد که تحت فشارجنسیم و هزار تا کوفت و زهره مار دیگه (ببخشید واقعا امروز عصبیم و حالم داغونه) خلاصه هیچ دو هفته نگذشت بهم گفت بزار برم با یکی از این پولی ها نیازمو رفع کنم و ... حالم خراب شد عصبانی شدم بداخلاقی کردم .گفتم اصن تمومه دیگه نمی خوام دید ناراحت شدم گفت الان تصمیم نگیر بزار اروم شدی بعد من اشتباه کردمو ببخشید و از این چیزا .
خلاصه یه ذره دیگه گذشت بازم این پیشنهادو مطرح کرد این فعه سعی کردم خودمو کنترل کنم گفتم بزار بهش اجازه بدم ببینم اصلا این کارو می کنه یا نه.
گفتم عیبی نداره بهت اجازه می دم.
فرداییش قرار بود تماس تصویری بگیریم و اون سر کار بود .منم فکر نمی کردم اون اصلا این کارو بکنه .تو تماس تصویری دیدم بر خلاف روزای قبل سر حاله و بی حوصلگیش رفع شده و میگه و می خنده .
گفتممم چی شد قرار گذاشتی؟
گفت آره .
قلبم ترکید.
گفتم برا کی؟
رفتی کارتو کردی؟
گفت نه هنوز امروزبعد از ظهر.
جوری حالم خراب شد که گفت باشه نسلش می کنم اشتباه کردم و ببخشید و اروم باش و..... عصبانی بودم گفتم نمیشه دیگه نمی شه تموم شد . باهام صحبت کرد و با هزار زبون سعی کرد ارومم کنه .

بالاخره تماس قطع شد و بهش گفتم من اجازه دادم امابا خودم می گفتم نمی ره انقدر دوستم داره نمی کنه این کارو .تصور می کردم فقط داری امتحان می کنی منو.
دیدممم این پیشنهادات اذیتم می کنه .
گفتم خیلی خوب پاشو بیا خواستگاری .
ولی اگر بفهمن ا با هم ارتباط داریم منو می کشن.
گفت نه نقشه می کشیم که انگار بعد دو سال منو و تو ارتباط نداریم و من بعد دو سال شرایطمو بهتر کردمو برگشتمو و زنگ می زنم تو اول یه کم مخالفت می کنی بعدش راضیت می کنم و از ناراحتی درت میارم.
گفتم خیلی خوب .

و بعد ساعت یازده شب زنگ زد به مادرم و مادرم شکه شد که این کیه و یادش نمیومد اصلا وقتی این خودشو معرفی کرد .
خلاصه من اول خودمو زدم به اون راه که اره من ارتباطی ندارم و.... و هر چی گفتن که می خوایش گفتم نه جز نقشه امون بود.
خلاصه قرار شد مادرم از من بپرسه فرداییش زنگ بزنه دوباره بهش .
شب قبلی دیر زنگ زده بود بگذریم از این که می گفتن تو بهش می گی کی زنگ بزنه و تو فلان می کنی و... که واقعا در توانم نیست اینا رو هم توضیح بدم .ولی اون ادم فرداییش ساعت نه شب زنگ زد و مادرم گفت دخترم شما رو نمی خواد ال و بل شما رو فراموش کرده.
خلاصه من ماجرا رو از این ور براش تعریف می کردم و دوتایی تصمیم می گرفتیم چیکار کنیم.
دوباره روز بعدش زنگ زد و خانواده ام که ازم پرسیده بودن می خوایش یا نه طبق نقشه اش قرار بود مقاومت کنم تا این بهم زنگ بزنه .بابام باهاش جدی برخورد کرد و گفت آقا نمی شناسمت نه دیگه زنگ نزن و ...
تا شب بعدی قرار شد مادرش زنگ بزنه و من  سمت اونم تحت فشار بودم.پدرم عصبانی بود مادرم هم همینطور .
اول با شماره خودش زنگ زد دید جواب ندادن بعد یه شرح بلند بالایی از شرایط جدید که من تغییر کردم و کار دارم و سربازی رفتمو و با کمک پدرم ماشین خریدمو و کنکور دادمو و رتبهام ال شده و دانشجوی فلان رشته فلان دانشگاه شدمو و ... و دوباره تو پیامک منو خواستگاری کرد از خانواده ام.
و بعد از این که خودش زنگ زد مادرش تماس گرفت و متاسفانه بلاکش کردن . گویا به گفته خودش مادر وپدر اونم ناراحت شده بودن.
تا این که بالاخره قرار شد محمد بهم زنگ بزنه و بعد من دلم نرم شه و دوباره به خانواده ام زنگ بزنه .
و من هم تماسشو ضبط کنم و همین طورم شد و پدرم عصبانی شد چرا ممستقیم نمی گی مزاحم نشو و ال و بل و اونجا بود که دوباره گفتم من می خوامش و پدرم و مادرم گفتن اوکی حالا که می خوای باید بیاد فلان قدر مهرت کنه و ماشین بزنه به نامت و خونه بخرهبزنه به نامتو و ال و بل مهمه حق طلاق و فلان و بهمانو... رو بهت بده .اون گفته بود تموم حقوق رو بهم می ده و منم خیالم راحت بود وو  گفتم باه .فرداییش اینا رو بهش گفتم و بحثمون شد دقیق یادم نیست سر چی بحثمون شد ولی یادمه بحث کردیم و حرف از فرار افتاد و چند کلامی بینمون رد و بدل شد و اولش من گفتم بیام بی ارزش میشم و ال و بل بعد اون گفت مهریه نمی زنم و... بعدشم وقتی اومدم خونه و چون عصبانی بودم ازش وقتی باز حرف از اون افتاد گفتم اصن نمی خوام و اینو بهش گفتم گفت یعنی با یه بحث نظرت عوض شد؟گفتم خوب عصبانبی بودم یه چی گفتم تو هم اونجور گفتی که می خوای تموم کنی از تو مطمئن نبودم چیکار می کردم؟
گفتم می خوام .وتاقعیتشم می خواستمش ولی خوب .وقتی دعوا می شه ادم تو بحث خیلی چیزا می گه دیگه.
خلاصه وقتی به مادر و پدرم گفتم می خوامش پدرم عصبانی بود و گفت من می کشمش یعنی امروز به هم برسین فردا من می کشمش هم تو اونو از دست می دی هم منو .ترسیدممم.بعداز ظهر بهش گفتم جریانو گفنتم چون از مرگت و این اتفاق می ترسم بیا تموم کنیم گفت دیونه نباش پدرت بلایی سرم نمیاره گفتم اگه اورد چی؟
من می ترسممم.
گفت نه نترس و داریم به هم می رسیم و چیزی نمونده و باورم نمی شد انقدر تو فشار بودم و جو متشنج بود و ترسیده بودم و انتظار داشتم اون برام تکیه گاه امنی باشه و تنهام نذاره اما بعدش وقتی بی تابی می کردم به جای آروم کردنم رفتارش باهام تغییر می کرد و سرد می شد. من یه دختر بی بودم و نم دونستم چیکار باید بکنم واقعا محکم می ایستادم از اون و رفتارهای دمی مزاج اخیرش می ترسیدم اونور محکم می ایستادم با قلبم چه می کردم.
خلاصه .
ما هر روز سر این ماجرا بحث داشتیم .
تا این که بهم گفت من خسته شدم سه تا راه حل بهت می دم برا این رابطه گفتم چی؟
گفتم نگو که می خوای تنهام بزاری تو قول داده بودی هیچ وقت تنهام نمی زاری.
گفت اون موقع فکر می کردم میشه الان می بینم خسته ام و داروی ضد افسردگی می خورم و ال و بل.
گفتم راه حلات چیه؟
گفت اولیش اینه اجازه بدی من نیاز جنسیمو اینجا رفع کنم و باهات می مونم تا هر وقت به هم برسیم .
دومیش اینه که جدا بشیم و بیام آخرین بار همو ببینیم و تمام.
سومیش هم اینه که با هم فرار کنیمن اما فراری که من می گم و به روش من .گفتم خوب این راه حل به نظر معقول تره چه جور فراری منظورته؟
گفت تموم سرمایه امونو به نقدینگی تبدیل کنیم و بریم جایی که نه دست پدر و مادر تو بهت برسه نه خانواده من . با هم یه مدت زندگی کنیم و بعد دوتایی خودمونو بکشیم.(چون بهش می گفتم اگه بری خودمو می کشم) گفتم دیونه من تموم تلاشم اینه که با هم با خوشی زندگی کنیم تو می گی آخرش خودمونو بکشیم؟
من نمی تونم اینو تحمل کنم .
گفت بهت وقت میدم بین این سه تا راه حل انتخاب کن .
گفتم نمی تونمم واقعا بیا فرار کنیم و با هم زندگی کنیم و قانونی ازدواج کنیم خوب چرا آخه تو بمیری دیوانه.
گفت نه من اینو نمی خوام بدون خانواده ات اینجور زندگی رو نمی خوام گفتم تو مشکلت اینهکه منو به دست بیاری دیگه حالا هر جور که باشه منم راضیم خوب قید همه چیو می زنم ولی می خوام تو رو داشته باشم.
گفت نه من اینجور نمی خوام .
خلاصه .اولیشو که اصلا نمی تونستم تحمل کنم با خودم گفتم برا نگه داشتن میگم دومی رو انتخاب می کنم اومد یا باهاش میرم و قانعش می کنم یا بهش ........ کامل رابطه برقرار می کنم و قید همه چیو می زنم و کنارش می مونم براهمین گفتم پس دومی رو انتخاب می کنم .گفت باشه پس صبر فلان تاریخ میام گفتم باشه ولی یه روز نهها سه روز می خوام پیشم باشی گفت باشه .ولی انقدر گفتم تو رو خدااا پس کی میای و فلان استرس نابودم کرده بود اخر سرم عصبانی شد و با لج گفت که بلیط گرفتم برا فردا میام .
گفتم چراا فردا نمیشه و تورو خدا همون تاریخ بیا و ... گفت دیگه بلیط رزرو کردم دیگه اینجا ها سرم عصبانی می شد باهام تند تا می کرد اشک می ریختم بدتر عین خیالش نبود و...
خلاصه گفتم باشه بیا چون یه ماه موندهبود به تولدش براش کادو خریدم و کیک سفارش دادم(بگذریم که وقتی رفتممم کادو بخرم تموم مدارکمو تو مغازه جا گذاشتم و وقتی اومد بیچاره رفت برام تحویلشون گرفت) و وقتی اومد کیکو آوردمو بگذریم که تو دفتر نمی شد و مراجع میومدو... خلاصه اونجایی که همیشه رزرو می کرد نشد به هر دلیلی .من می گم خدا دوستم داشت که نشد .جای جدید اجاره کرد با تاکسی با هم رفتیم و چون دوربین داشت و صاحب خونه هم بالا سر اون طبقه بود .زنگ زد بهش و که یعنی چی چرا یکی دیگه رو آو ال و بل گوشی رو گرفت و گفت نامزدمه و امروز رسیده و ... خلاصه گوشی رو گرفتم خودم با صاحب خونه صحبت کردم که بابا ایشون همسرمه و ال و بل قطع کرد که من حالیم نیست و برو ....
خلاصه محمد بهم گفت برو الان شر میشه و ببیندت وقعیتت تو این شهر تو خطر میوفته وو.... من گفتم می ترسم منو تا دم در برد و برگشتم دفتر بدون این کههیچ اتفاقی بینمون بیوفته.
خلاصه وقتی بر گشتمم مدام پشت هم از ترس این که نکنه براش اتفاقی بیوفته زنگ می زدم و اونم از هر ده بار تماس چند تاشو واب می داد از اون ور زنه (صاحب خونه) اومده بود بالا سرش که زود باش از خونم برو و زنگ می زنم پلی و فلان.
منم ترسیدم بزننش بلایی سرش بیاد.
خلاصه دیدم دیر کرد زنگ زدم که بگم دارم میام پیشت و بعد دیدم گفت نیا دارم میام .اومد دفتر و یه کم بغلم کرد و اولین جمله ای که گفت این بود اخی امروز از این استرس ها راحت می شم...
آخی امروز تموم میشه....
اشکام دراومد.

حالم خراب بود.


بازم بخونین تا آخرای داستانو براتون بگم.دیگه الان نمی تونم تایپ کنم بدجور حالم بده.

من ۲۱ سالمه.  من مثلا پول خرید حبوبات رو نداشتم یا پول خرید میوه رو نداشتم یا نسیه میخردم که تا یه حدی امکان خرید نسیه هست یا هم که پول قرض یا نزول میکردم برای خرید دارو  و مواد غذایی و.... که همین طلبکارا اکثرا شر خر میرستادن اونا میمودن من رو میزدن تهدید میکردن 

چرا حرفای قبل رو پاک کردین؟ چرا به سوالای من جواب ندادین؟ الان واسه خودتونم دوباره کاری شد چرا واقعا پاک کردین اخه لطفا یبار از اول خلاصه بگید چطور اشنا شدید چطور کار به اینجا رسید و به سوالات نظر قبلی هم جواب بدینو اون ادم چی داشت یا چی کار براتون کرده بود که شما وایش اون کار رو کرده بودین یا نه هر کس دیگه هم جای اون بود همین کار ها رو میکردین؟

یعنی شما هزار جور رابطه جنسی داشتین اما هنوز باکره موندین این رو خانوادتون هم میدونن؟

این موقعی که میخواستین برین به اون کار مشغول بشید به فکر خدا و حرف خدا بودین؟ لابد نه خب همون ادمایی که بهم پول نمیدادن یا همون شر خر هایی که من رو میزدن اون موقع به فکر خدا نبودن دیگه یا همون قاضی که رشوه گرفت من وقتی میرفتم گاهی وقتا که لوازم خانگب تعمیر کنم بهم میگفتن برو پولت رو به کارتت میزنیم ولی هیچ وقت نمیزدن اونا هم به فکر خدا نیستن بعنی اینطوری هر کسی موقع ازمایش الهی خودش به فکر خدا باشه جامعه خوبه 

شما دارین با یه پس زمینه ذهنی نسبت به اون ادم یعنی محمد جان حرف میزنین که من بدون اون پس زمینه. شما یطوری میگید ازش نمیگذرید که انگار اون وحشیانه به بدن شما حمله کرده اما اینطوری نیست شما خودتون هم به اون هزار جور رابطه تمایل داشتینو با میل و اختیار خودتون میرفتید به اون سوئیت

خانم ستاره لطفا توضیح بدین اون نقشه ای که کشیده بودین برای خانوادتون رو توضیح بدین چون خیلی مبهمه

استرس یه کلمه اشنا که مداوم باشه میشه اضطراب من همیشه اضطراب این رو داشتم کهه من همیشه نگران این بودنم که بدهکار خونه جدیدمون رو پیدا نکنن من همیشه نگران این بودم که دارو گرونتر نشه من همیشه نگران این بودم که ایا این دفعه که پدرو مادرم رو میبینم دفعه اخره یا نه من همیشه نگران این بودم خانوادم از گرسنگی نمیرن من همیشه برای بقا نگران بودم

شما هم نگران این بودین که ابروتون نره چقدر زندگی ها فرق داره  شما تو اردبیل به اون کسی که کامل خم میشه تو سطل اشغال دنبال روزی خودش میگرده به چه چشمی نگاه میکنید شاید یه لاشخور بو گند خب همین الان یه ضایعاتی داره باهات حرف میزنه

بعد یه سوال برگه سلامت رو که اگر هم قرار باشه کسی بخاد دوماد میخاد دیگه نه خانواده عروس مگه نه؟

میگم با جزئیات توضیح بدین و چیزی رو حذف نکنید  اینکار رو نمیکنید الان طوری القا کردین که خودتون هم میدونستین قرار نیست با اون ادم مزدوج بشین و فقط برای یه رتبطه موقتی میخواستید به همین خاطر رابطه کنترل شده میخواستین

پاسخ:
سلام.
پاک نکردممم.فقط غیر فعالش کردمممم.وقتی خوندین دیدم دلیلی برا موندنش نمونده .
عجبببب.
چه ذهنیت جالبی .
مگه پیامای قبلی رو نخوندین؟
من گفتم به زور بوده؟
گفتم رفتمم با میل خودم .چون نسبت به اون آدم شدیدا تحریک می شدمم و در نبودش در عذاب بودم این یه دلیل دومیش هم این بود که اون در عذاب بود و و سعی می کردم آرومش کنم .
هزار جور چیه؟
منظورم از هزار جور راه هایی که میشد یه ادمو ارضا کرد.دلم نمی خواد در موردش توضیح بددم چه نوع رابطه ای .چون برام ازار دهنده است .
امااااا وقتی می گید یه جور می گم نمی گذرم چون هنوز از ماجرا و کل داستان خبر ندارید . فکر نمی کنین دارین پیش داوری می کنین؟
خدا رو در نظر نگرفتم؟

شما می دونین من خددا رو در نظر نگرفتم؟

مگه من آدم لاشیی بودم که با هزار نفر رابطه برقرار کنم؟
خواستگار برام میومد تحت فشار قرار می گرفتم که الا و بلا باهاش حرف بزن خودمو نسبت به محمد وفادار می دونستم و متعهد واسه همین تموم مدت که قرار بود تحت فشار باشم و یارو رو ببینم تموم مدت تو عذاب بودم با این که محمد می دونست و من کتک می خوردم اگه کاری که گفتمو نمی کردم و به حرف خود محمد این کارو می کردممم.ولییی من هرگز بدون اون این کارو نکردمم.
محمد رو همسرم می دیدم هر کاری می خواستم بکنم در جریانش می ذاشتم بدون اجازه اش کاری نمی کردممم.
یه صافی مو چیهه که وبت گرفتم وقتی گفت نه کنسلش کردممم.
مگههه چیکار کرده بودم؟هنوزم که هنوزه نرفتم کراتین مو . 
بدون اجازه اش حتی ببخشید کارای خیلی جزئی می خواستم بکنم نمی رفتممم .
خدا رو در نظر گرفتم می دونی چراااا؟
چوننن اونو تموم زندگیم می دونستم و همسرم می دیدممم.
اشتباهه تموم فکرتون راجع بهم اشتباهه اگر امید نداشتم و قصدم رابطه موقت بود اصلا نمی ذاشتم دست بزنه بهمم وقتی منو نمی شناسین لطفا با قضاوت های بی انصافانه اتون بیشتر دلمو اتیش نکشین .
علت این نوع رفتارم که اجازه دخول ندادم دو تا چیز بود .
می دونیین چی/
اول این که بار اول بود و من وحشت داشتم از رابطه جنسییییی.


دوم این که محمد وقتی اینجا بود و با هم رابطه جنسی هرچند ناقص داشتیم همه نوع به جز دخول (دیگه نپرسین که نمی تونم واقعا توضیح بدم)  اینجاا بود کاملاااا مهربون و کاملااا توجه می کرد اما وقتی می رفتتت رفتارش طوری می شد یه مدت که حوصله ندارم جواب پیامو بدم و حالم خوب نیست و بعد یهو گاها بی توجهی می دیدمم به عنوان یه زن حس ششمم اشتباه نمی کنه .وقتییی میاد میگه دو تا دختر تو دانشگاه تحریکم می گکردن چادرش افتاد و تحریک کننده بود جای من باشی چیکار می کنی؟
از طرفی رابطه کنترل شده می خواستم چون احتمال بارداری بالا چون تو نسلممم اینطورههه .ازدواج نکرده باردار می شدم خوب بود؟
من لعنتی هر وقت تصمیم می گرفتم که این بار دخول کامل داشته باشیم با رفتارش همه چیو خراب می کرد ..
به عنوان یه زن تو جامعه حق ندارم نگران آبروم باشم؟
اومدیمو رابطه کامل برقرار می شد و بعد رابطه کامل این اتفاق میوفتاد و محمد با این رفتار دم دمی مزاجش می رفت اون وقت چی؟
اسمش که تو شناسنامه ام نبود من باید آماده می شدم خانواده بکشنم و دفنم کنن تو حیاط .


برگه سلامت رو خانواده داماد می خواد امااا خانواده من به این عقیده ان که قبل از عقد باید با این برگه دخترو به شوهرش تحویل بدن .

تفکرممم نسبت به آدمایی که دارن ضایعات جمع می کنن چیه؟
هیچیییی میگممم با خودم نون از سنگ در میااااد و ببین برا به دست آوردن یه روزی چقدر زحمت می کشه .قلبم تیر می کشه و ناراحت می شم.
یه لقمه نون حلال درآوردن خجالت نداره .رو اخلاق من شناخت ندارین .بو گندو چیه؟
مگه دزدی کردین؟
ضمناً پول نزول خیر و برکت رو از زندگی می بره وارد زندگیتون نکنین از کجا می دونین اگر نزول نمی گرفتین خدا بهتون خیر و برکت نمی داد و پدر و مادرتون از دست نمی رفت؟

چه طرز صحبته با من؟
من اهل رابطه موقتییی نیستممم من .
می دونی چچرااا می گم نمی گذرمممم چون بهمممم گفت دائم و ابدی می مونه و اصلااا به همین خاطر هم رابطه برقرار کردم فکر کردی اگر موقتی بود می رفتم سوئیت؟
چی فکر می کنین راجع بهم؟
مگه با چند نفر رفتممممم؟
مگههه می دونین من چقدر کتک خوردمم؟
غیر فعال کردممم پیامای قبلو چون خوندین و دیگه لزومی نداشت بمونن.
پاک نشده .

مگه من آدم لاشیییم؟
مگه هرزه بودم که رابطه موقتی بخوام بعد کثافت کاری کنم یا بر خلاف اعتقاداتم بزارم هر کی دلش خواست بهم دست بزنه؟
مگه من جنسم؟
من از قطع ارتباط این رابطه دارم آتیش می گیرم می فهمی؟مگه خبر دارین که وقتی دومین بار ارتباطمون قطع شد تو 25 26 سالگی موهام شروع کرد به سپید شدن؟

من هنوزممم با این که نمی بخشمششششش دلم تاب نمیاره بد اون آدمو بشنوممم.خانواده ام می گن اجازه بدی گفتنو نمی دمممم.
من هنوزم قلبم پیششه فکر کردییی چرااا در عذابم؟
فکر کردییی چراااااا؟

فکر کردیییی چراااا نمی بخشمش؟
چون رابطه داشتیم؟
خییییراشتباههههه.
می دونیییی چراااا؟
چون می دونست چی به من گذشتهههه وقتی عاشقش شدمم وقتی باهام وارد رابطه شد گفتممم من خانواده سخت گیری دارم هاااا من دوباره طاقت اذیت شدنو ندارم هااااا.
گفت من هستممممم.
قول داد تا اخر پیشممم بمونههههههه.
این پیشنهادای مسخره چییی بود داد بهمممم؟
می تونستیم قاانونی عقد کنیم و کنار هم بمونیم چرااا باید می مرد؟

لعنت به همه چیییییییییییییییییییییییی.
لعنتتت به همه چیییی.
لعنتتتتت.
آرین پیاممو نخوندین؟
گفتممم آخرین لحظههه و آخریننن ملاقات قصد داشتممم رابطه جنسی کاملو بهش بدممم اما نشد نذاشتننن .می فهمین؟


دارممم از دوست داشتنش عذاب می کشممم اینو می فهمین؟
درک می کنینننننن؟قلبم تیکه تیکه شد می فهمیییید؟
خانواده ام ؟به نظرتون اگر اینا رو می دونستن من تا الان زنده بودم؟
نه مطئنممم از صحنه روزگار محو بودمممم.
ماه گذشتههه فقط به خاطر این که سر محمد با این که رفته با خانواده ام بحثم شد یه جوری کتک خوردمم که تنم سیاه و کبود بود تا یه هفتهههه.چراااا چون راجع بهش بد گفتن و جلوشون ایستادم که شمااااا نذاشتین و ال و بل اگر گذاشته بودین من به این وضعیت دچار نمی شدمممم.جوری کتک خوردممم که وقتی سرم خورد به دیواررررر.
برای لحظه ای از حال رفتممم آب می ریختن تو حلقم ولی راه تنفسم بند اومده بود .و کامل از هوش رفته بودممم.

چی داری می گی شما؟
وقتی کامل نمی دونیییی قضیه چیه لطفا نمک بیشتر رو رزخمم نپاش.هر جا سوالی دارید بپرسید نه این که اون یا منو قضاوت کنی.
اگه دوست داشتین باقی جریانو می نویسم نه که قبلی ها رو هم پاک کنم.
فقط لطفا نه منو قضاوت کن نه راجع به محمد چیز بدی بگو که قلبم تاب نمیاره .اوکی؟

البته ببخشید اینطوری گفتم ها چون مدت زیادی از اون ماجرا میگذره میگم با یه دیدگاه دیگه ای هم نگاه کنید

پاسخ:
دوباره فعالشون کردم بخونین که می خوام غیر فعالش کنم.مدت زیادیم نمی گذره 9 ماهه می گذره .
انقدرم وقتی کل ماجرا رو نمی دونین الکی قضاوتم نکنین .ضمناً دارم تعریف می کنم بلکممم قلبم آروم بگیره .نه این که بخواین به اون یا من توهین کنین یا الکی منو یا محمدو قضاوت کنین .
به کسی هم اجازه این کارو نمی دم .
چون هنوز تو قلبمه .اصلااا تو قلبمم نبود به احترام روزهایی که کنارم بود اجازه نمی دم به کسی که بهش بی حرمتی کنه .خودم می تونم هر چی بگمم اما به هیچ بشری اجازه این کارو نمی دممم.
حله؟

باشه ادامه بدید

من پول نزول میگرفتم برای خرید مایحتاج چون پولی که بهزیستی و سایر خیرین میدادن کافی نبود برام نمی تونستم بشینم و تماشا کنم خانوادم جلو چشمام از دستم برن من اگر کلیه م رو زودتر فروخته بودم شاید یکی دو ماه بیشتر مادرم رو میدیدم مادرم تو بغل خودم جون داد اون موقع مردن بهم لبخند زد

شما ادامه بدید به حرفتون اما یه چیزی بهتون بگم تعصب رو کنار بزارید اگر انتقادی میشه بررسی کنید ببینید به حق هست یا نیست نه اینکه فصبانی بشید انتقاد باعث میشه بهتر زندگی کنید و یه اشتباهی رو دوباره تکرار نکنید

من بالاتر پرسیدم ایا در چارچوب ازدواج بوده شما گفتین نه بعد خودت یجایی گفتین صلوات نذر کردین ایا این دو تا موضوع با هم هماهنگی دارن؟

من گفتم شما با هزار نفر رابطه داشتین؟ من اصلا اینکه با چند نفر رابطه داشتین حرفی زدم؟ شما خودتون گفته بودین با یکی ۶ ماه رابطه لانگ و یکی هم با همین محمد جان اصلا مگه بیشتر از دو نفر بوده؟

من اصلا نمیخوام شما رو سرزنش کنم چون خودتون به اندازه کافی دارین خودتون رو سرزنش میکنید .من یجورایی درکتون میکنم من خودم رو مقصر مرگ مادرم میدونم چون اگه من کلیه م رو زودتر فروخته بودم اون چند ماه بیشتر زنده میموند ولی من طمع کردم  و خواستم گرونتر بفروشم به خاطر اینکه دارو هاش رو نتونسته بودم تهیه کنم مرد اون از فقر مرد نه از مریضی

ادامه بدید من حرف هاتون رو میخونم

از اینجا: خواستگار برام میمود تحت فشار بودم تا...بدون اون این کار رو نکردم یعنی چی من متوجه نمیشم

ادامه بدید من میخونم و اینکه چطور شد که نشد رابطه جنسی کامل داشته باشین

پاسخ:
هییی .هیچ کدوم جای هم دیگه نیستیم .
امااا من نداری رو کشیدمممم .لحظه به لحظه اشو درک می کنم .مرفه بی درد نبودم و نیستم .
سختی کشیدمم لحظه به لحظه تا به درآمد رسیدممم.
نداری رو از عمق جانم درک می کنم روزی که نداشتیم ناهار درست و حسابی و نون و سیب زمینی نون و دوغ نون و خیار یا خیلی چیزای دیگه می خوردیم.
من درکتون می کنم .ولی اینو می خوام بگم .وقتی عمر کسی به دنیا نباشه هزار برابر هم داشته باشی ممکنه بی فایده باشه ..
متوجه منظورم میشین؟
نه تعصبی در کار نبردم این که ندونسته و نشناخته شروع کردین به قضاوت منو و اون ناراحتم کرد.
عصبانی نشدم .اگر چه مدت هاست افسردگیم باعث شده همینه رفتارم و دیگه آدم سابق نیستم.
نه از به ناحق بودن حرفتون ناراحت شدممم.
بله به قدر کافی دارم می کشمممم.
نه متاسفانه به ازدواج ختم نشد که برسه امااا چیکار می کردم؟
یا باید بهش اجازه می دادم نیازشو از راه نامعقولانه و راهی که توش هزاران هزار بیماری و مشکل و .. هست رفع کنه و بشینم نگاه کنم یا این که خودم همراهش باشم و براش تلاشمو بکنم.
صلوات مال اینجااا نیست مال وقتیه که من کرونا گرفته بودم و اون آدم صلوات نذر کرده بود برا بهتر شدن حالم .
که تموم شد و رفت ی کارش .به محمد ربطی نداره .
نه هیچ ربطی به هم ندارن.
اون رابطه از راه دور بوده که میگم ششماه بیشتر دووم نیاورد و بعد داشتم درد و دل می کردم که با محمد آشنا شدم.
نه بیشتر نبوده غلط بکنم باز وارد رابطه بشممم.
این یکی رو هضم نکرده دیگه چی.

ضمناً شما مقصر مرگ مادرتون نبودید ممکن بود زودتر هم می فروختین و مادر باز هم از دنیا می رفت .
عمر دست شما نیست دست خداست.


بله عرض کردم خواستگار میومد من بدون هماهنگی با محمد هیچ کاری نمی کردم تحت فشارم می ذاشتن اشک می ریختمم که نمی خوام و ال و بل از ترسمم نمی تونستم بگم محمدو می خوام چون کافی بود حرفی بزنم و معلوم نبود چه بلایی سرم بیاد.
مجبور بودم بهانه بیارم.محمد می دید تو فشارم خودش می گفت زمان بزار باهاش حرف بزن بعد بگو خوشم نمیاد.هر اتفاقی میوفتاد محمدو در جریان می ذاشتم .
بدون اجازه اش محال بود کاری بکنم حتی کاری که به خودم مربوط می شد رو بهش می گفتم.

خلاصه این که وقتی سوئییت جدید گرفت صاحب خونه یه زن بود اومد دنبالم و با هم رفتیم تو سوئیته و طرف هم که دید موقع تحویل گرفتن خونه تنها رفتهالان هم داره منو ممی بره جنی شد و زنگ زد به محمد که یا خونه امو تخلیه می کنی یا زنگ می زنم 110 بیاد.

این شد که از ترس داستان شدن ماجرا مجبور شدیم بی خیال بشیم و بیایام دفتر .و لحظه آخر تموم تنم یخ کرده بود .محمد قرار بود ظهر بره البته بهم گفته بود که زودتر راه میوفته که دیر نرسه .ولی وقتی از سوئیت برگشتیم دفتر چون صاحب خونه داد و بی داد می کرد که چرا خونه من یه دخترو آوردی و ال و بل هر چی بدبخت بهش گفت بابا خانوممه نامزدمه همسرمه زنه که صاحب خونه باشه زیر بار نرفت و محمدم گفت بریم .
برگشتیم دفتر حالم بد بود باورم نمی شد آخرین باره محمدو قراره ببینم.
نمی تونستم ازش دل بکنم .حالم خراب بود قلبم داشت از سینه می زد بیرون .از پشت میز اومدم بیرون محکم بغلش کردممم و شروع کردم بوسیدنش و بو کردنش باورم نمیشد آخرین باره عطر تنشو استشمام می کنم .من الان دارم اینا رو تایپ می کنم اما هنوزمم اشک امانم نمی ده چون همش اون لحظات داره برام تداعی میشه .
محکم گردنشو بغل کرده بودم .
یه کم بغلم کرد سعی کرد تو بغلش آرومم کنه .گفتمم منم میام محمد تو رو خداااا منو هم با خودت ببر.
نمی تونستم کنترل کنم خودمو حالم داغون بود چهار سال جلو چشم می گشت و می چرخید . بعد یهو منو از تو بغلش برد عقب و رفت به سمت در و گفت خداحافظ .دنبالش رفتم و رفتنش تو خیابون و سوار تاکسی شدنشو تماشا کردم فقط .بدجور حالم خراب بود . وقتی داشت سوار تاکسی می شد بهم اشاره کرد با تلفن صحبت می کنیم و بعد رفت . به همین راحتی .بدو بدو برگشتم تو دفتر و گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدمم که محمدد تو رو خدااا تو رو به هر کی می پرستی من می خواستامروز بهت سکس کامل بدم .بمون یه جا خودمو بهت برسونم با هم بریم بدون تو نمی تونم ادامه بدم خواهش می کنم .باور کن هیچ کس نمی تونه تو رو به اندازه من دوستت داشته باشه .گفت منم بعید می دونم .
بی قراری می کردمم انقدر بهش زنگ زدم آخر عصبانی شد گفت مسافرای دیگه اذیت می شن تو ماشین انقدر حرف می زنیم گفتم خوب من چی؟من اذیت نمیشم؟
خواهش می کنم اذیت گفت عشقمم یه بار دیگه زنگ بزنی بلاکت می کنم .
حالم داغون بود گفتممم من الان میرم خودم ماشین میگیرم راه میوفتم دنبالت گفت این کارو بکنی دیگه هیچی هااااا من اصلا نمی خوام تموم شد . 
وااای داغون بودم بعد دید هی بی قراری می کنم گفت عشقم بلاکت می کنم ها بسه دیگه قرار بود اومدم و برگشتم و عکس و فیلمو بفرستمو و دیگه پیامی رد و بدل نشه .
بخونین باز بعد باقیشو.....

خوندم

پاسخ:
خلاصه آخر سر وسط بی تابی کردنم یهووو بلاکم کرد از تل  و هر چی زنگ زدم بلاک شدم.باورم نمی شد بلاک شدم .
زنگ می زدم بلاک بودم رفتم تو وبلاگش که بهش پیام می دادم .
گفتم چرا اینکارو کردی؟
گفت که خوب گفتم که خودت انتخاب کردی که تموم شه دیگه اینم نتیجه انتخاب توئه .
گفتمم حالم خرابه تو رو خدا از بلاک درم بیار .
گفت نمیشه تموم شد این انتخاب توئه .
گفتم محمد ازت خواهش می کنم دارم داغون میشم به عنوان آخرین خواسته ام بزار یه بار صداتو بشنوم خواهش می کنم.
گفت یعنی الان آخرین خواسته ات اینه؟
گفتم اره .
گفت خیلی خوب بزار به یه جایی برسم قراره پیاده شم اونجا میگم زنگ بزنی .
بعد چند دیقه زنگ زدم و از بلاک خارجم کرد و باهاش حرف زدممم.
شروع کردم التماس کردن که می خوام باهاتبیام و وقتی از در رفتی حالم خراب شد و قلبم بی قراره و نمی تونم بدون تو زندگی کنم و از این چرت و پرتا .
خلاصه آخرش .گفت من الان نمی تونم باید برم خونه وسیله هامو به پول تبدیل کنم و با هم بریم .
گفتممم من الان می خوام بیام می مونم با تو تو خونه پدر و مادرت تا تو سرمایه اتو به نقدینگی تبدیل کنی و با هم بریم یه جای دور زندگی کنیم .انقدر بی تابی کردمم .آخرش گفت تحمل کن یه کم و بعد گوشی رو قطع کردیم و خداحافظی کرد .بعد تو تل که داشتیم با هم چت می کردیم گفت این انتخابیه که خودت کردی .
گفتم من فراری که تو میگی رو نخواستم ه بحث کردیم تا آخر عصبانی شد و گفت اصن حالا اگه تو هم این فرارو بخوای من دیگه نمی خوام .هی غر غر کردم هی اشک ریختم فشارم رفت بالا و یادم نیست چیا گفتم ولی هی گفتمم هی گفتمم می دیدی سین می زد ولی دیگه بهم جواب نمی داد .وقتی رسید عکس و فیلم تولدشو فرستاد و و بعدشم گفت تمومه .من سه ماه کامل از وقتی رفت شروع کردممم التماسش کردن که ازت خواهش می کنم نرووو بر گرد بدون تو نمی تونم به پات میوفتم التماست می کنم  دست و پاتو می بوسم .بعد از هر ده تا پیام صد تا پیام یکی رو به زور جواب می دیه ار موب میشی یه بار می گفت خودت انتخاب کردی یه بار می گفت نه ارزش نداره چهار سال .یه بار می گفت باشه بهتر اینه که پیش خودم باشی بعد می پرسید که خوب چی میاری با خودت می گفتم هیچی میگفت دوست دارم کار کنی روحیت داغون نشه و... ممی گفتم باشه ولی اونجا بیام باید از نو شروع کنم بعد چند دیقه می گفت نه اصلا تموم شده دیگه نمی خوام و ال و بل .
بعد از خودم ویدئو می گرفتم تو تل تو حالت ویدئو التماسش می کردم می گفت گریه می کنی بیشتر تحریک می شم می پرسیدم یعنی دوستم داری؟
می گفت نه چون خیلی وقته ارضا نشدم اینجوریه یعنی با خاک یکسانم کرد . 
حالم از خودم اونروز بهم خورد که ملعبه دستش بودم .

زنگ می زدممم می گفتم دوستم نداری سکوت می کرد بعد می گفتم بگو دیگه می گفت کاری نداری می گفتم بگو دوستم داری یا نه می گفت ندارم .گریه که می کردم می گفت برو خونه اگر سرمم لازمه تنها نباشی خانواده ببرنت .میگفتم تو که برات مهم نیست چون دوستم نداری نرو بزار یه کم صداتو بشنوم دیگه باهام یه طوری سرد برخورد می کرد بدتر و بدتر می شد حالم .سه ماه کامل هی التماسش کردمم می گفت دیگه دوستت ندارممم.دیگه نمی خوامت یه بار می گفت نه ون می دونستم نمیشه اونو می گفتم بعد می گفت ببین دوستت دارم ها ولی نه در حدی که بخوام باهات ازدواج کنم بعد می گفت بعد این که بهت اون نوع پیشنهاد فرارو دادم که آخرش خودمونو بکشیم و تو قبول نکردی و جونمو گذاشتم وسط نپذیرفتی من دیگه نمی تونم دوستت داشته باشم دور دور رفتنه نمی تونم قربون صدقه ات برم دورت بگردم و... از این حرفا خلاصه تو این سه ماه قشنگ با خاک یکسانم کرد یهو می زد تو پرم یهوووووویه جوری باهام برخورد می کرد که بیشتر نابود می شدم بیشتر التماسش می کردممم .تمنا می کردم به پاش میوفتادم می گفت تو عزت نفس نداری غرور نداری .می گفتم بابا جان تو نمی دونی من چه حالیم که .
خلاصه .
یه روز از این روزاااا سرم عصبانی شد و بلاکممم کرد از همه جااا بلاکم کرد  بعدشم وبلاگشو که کل خاطراتمون توش بودو گفت می خواد پاک کنه باز گریه کردم گفت خیلی خوب خودم برات ذخیره اش می کنم و می فرستم بعد پاکش می کنم همین کارم کرد و بعد وبلاگشم پاک کرد .تو همین گیر و دار یه خطی داشتم که اون نداشت گاها که کارد به استخوانم می رسید با اون خط ناشناس زنگ می زدم که برای لحظه ای فقط حتی صدای الو الو گفتنشو بشنوم . 
تا این که یه روز وقتی با اون خط زنگ زدم الو الو نگفت و سکوت کرد و من ازش خواستم حرف بزنه که صداشو بشنوم و این خطمم بلاک کرد . 
تو این مدت من دچار افسردگی شدید هم شدمم قیچی برداشتم موهامو کوتاهه کوتاه کردم تارک دنیا شدم و شب و روز گریه می کردم و طعنه تهمت می خوردممم .البته قبل این که بلاکم کنه ماجرای اومدنشو به خواهرم گفته بودم .
و یه بنده خدایی که نمی تونم بگم کیهههه گفت این با کسی دیگه در ارتباطه این دوستت نداره .
باورم نمی شد . می گفتم محاله اونم میگه حالش از این قطع ارتباط بده .
و دیگران بهش توصیه کردن وارد رابطه جدید بشه که بهتر بشه و ال و بل ... میگفت به خدااا بهت قول می دم این با کسی دیگه است .
باورم نمی شد گفت شماره اشو بده بهم و یه ماه بهم وقت بده گفتم محاله ممکنه بتونی چیزی ازش گیر بیاری .
گفت باشه کاری نداشته باش .بعد یه ماه دیدممم گفت بیا بهت چیزی نشون بدممم پیام های سکس چتش با محمدو بهم نشون داده بود و عکس منفی 18 .
فشارم افتاد حالم خراب تر شد . بهش پیام دادم و برا بار اول از دهانم فحش شنید کهعوضیییی اینجوری حالت بده با دیگری سکس چت می کنی؟
بهم پیام داد اگه بتونی عکسی از پیام بفرستی یا ثابت کنی این قضیه رو من یه بار دیگه میام ببینمت گفتم لازم نکرده .ولی من اثبات می کنم عکس ها رو تایم دار فرستادم گفتمم بیا حضرت آقاا نگاه کن .اول گردن نگرفت .گفت من نیستم .بعد گفت تو خودتاینا رو ساختی .
بعد گفت یه کاری برام می کنی گفتم چی؟
گفت برو به همونی که اینا رو بهت داده بگو بهم پیام بده آیدی که به محمد پیام داده بود فیک بود و آیدیی که با من باهاش پیام می داد اصلی بود آیدی اصلی رو برا محمد فرستادم ته دلم دوست داشتم دروغ باشه و باور نکنم بیشتر داغون شده بودم . باورم نمی شد واقعا .خلاصه خنده های عصبی می کردمم می گفتمم چی شد حالت بد بود که ؟میگفت یا بگو باور می کنی این پیاما مال من نیست یا این که کاری که می گمو بکن .رفتم بهش قضیه رو گفتم اون بنده خدا سرم عصبانی شد که خاک بر سرت رفتی بهش گفتی؟گفتم آره چون باورم نمیشه .گفت دفعه آخریه که من برات کاری انجام می دم یه مدت میانه ام با اون بنده خدا که برام اینکارو کرده بود خراب شد . خودم گوشیشو برداشتم به شماره محمد پیام دادم میگفنت پیامی نیومده و پیام محمدمم نیومده بود می گفت نگرانم کسی با ایدی من این کارو کرده باشه . بعد گفت دروغه و ال و بل .
گفتمم محمد بازم برام مهم نیست اگه این کارم کرده باشی چون دوستت دارم می خوام پیشم باشی با این تفاسیر باز هم دوستت دارم .
خلاصه بگذریم از این که گردن نگرفت و بعدم بلاکم کرد . و اون بنده خدایی که می گفت آمار محمدو در آورده می گفت این اونی که گفته نیست یعنی تو اون جایی که کار می کنه راننده است . 
و محمد می گفت طرف چون حال تو رو دیده دلش سوخته و اینکارو کرده که منو فراموش کنی در حالی که این طور نبود .
باورم نمی شد اصلا اتفاقا وقتی دیدم حالم خراب تر شد.
خلصه تو این مدت انقدر بی قراری و بی تابی کرده بودم حس خفگی یهو بهم دست می داد و گلومو انگار با دو تا دست گرفتن و فشار می دن خفه داشتم می شدم .با خودم فکر می کردم گواتری تیروئیدی چیزیه که از غصه اومده سراغم . تا این که یه روز از بی قراری شدید نفسم گرفت کل صورتم قرمز شد . و از حال رفتممم و افتادم زمین .انگار دیگه اکسیژنی بهم نمی رسید . 
نفسم بند میومد و تمام میوفتادم زمین . آب می پاشیدن تو صورتم می بردنم بیمارستان زیر اکسژن و.. تا به هوش میومدم . تا گفتن باید آزمایش بدی ....بخونین باقیشو بعد می گم.

اون رابطه ۶ ماه چطور شروع و تموم شد ؟ شما مگه وکیل نیستین مگه وکیل ها پای صندوق رای میمونن؟

با محمد هم ارتباط تون اول اینترنتی شروع شد؟

تو کدوم گروه حرفای شما رو میخوند  رابطه شما و محمد از چه سالی و چه ماهی شروع و تموم شد؟

خانوادت میخواستن تو رو واقعا اتیش بزنن؟ پس چرا این کار رو نکردن؟ یا فقط میخواستن بترسوننت؟

بعد از دیدار در دفتر بین تون سکس چت هم بود؟

بنظرتون گردن خواستگار هاتون حق الناس ندارین اونا که از ماجرا خبر نداشتن و بیهوده وقت اونا رو تلف میکردین؟

شما یا بقبه خانما فقط به یه مرد حس جنسی دارن؟ یعنی یه نفر واسشون محرک هست؟

اونجایی که رفته بودین سویئت مزه و مشروب اینا هم بود؟

چرا گفتین اگر تسلیم خواسته اون میشدین و دخول واژینال داشتین بهتر بود؟

اونجا که رفتین سوئیت از هم دیگه عکس و قیلم گرفتین عکس و فیلم لختی بود که در نبود هم با نگاه کردن به اون تصاویر خودتون رو ارضا کنید؟

موقعی که میخواستن سکس بدون دخول یا با دخول داشته باشین نیت ارضا جنسی اون بود یا ارضا جنسی خودتون؟

چرا وظیفه خودتون میدوستین ارضا کردن اون رو؟ چون راهش دور بود؟ یعنی هر کسی که جای دوری باشه شما موظفید که ....😔

شما چادر میپوشین؟

طبق دین زِنا معنی این رو داره که یه رابطه جنسی با غیر همسر حتی با یک نفر و شما میخواستید اینکار رو انجام بدین که شاید یه روزی اون ادم بشه همسر درسته؟

یعنی صاحب خونه اجازه نداد که شما رابطه کامل داشته باشین؟

شما با تعریف های امروز دوست دختر پسر همدیگه میشدین دیگه؟ چون دوست نداشتین محمد رابطه ش رو با زنان بدکاره شروع بهش میگفتین بیا با خودم اینکارو بکن؟

حستون چیه الان با خودتون میگین کاش اصلا ارتباطی رو شروع نمیکردم یا میگین کاش از اولش همه جور رابطه ای داشتم؟

پاسخ:
اون رابطه 6 ماه ه تو تلگرام شروع شده بود یه فردی بود که همکارم بود که بعدا متوجه شدم زن داره و دروغ گوئه و خانواده ام فهمیدن و تموم شد . مگه ونکیل نمی تونه پای صندوق بمونه؟
سمتم طوری بود که نیاز به نگارش چیزی نداشت حالا نمی تونم بگم چه سمتی داشتم.
آرههه داشتم راجع به گذشته و اون رابطه 6 ماهه تو خانواده برتر درد دل می کردمم این آقااام خیلی قشنگ بهم مشاوره می داد و می گفت اینترنتی مشاوره می ده دلمو حرفاش آروم می کرد تا یه روز جو خانواده برتر متشنج شد و گفت بزار جوابتو برا شخصیت بفرستم که آدرس جی میلمو دادم و وارد حریم شخصیم شد . 

رابطه منو محمد از اسفند ماه 1399 شروع و دی ماه 1403 به اتمام رسید.
بله واقعا می خواستن تو عصبانیت آتیشم بزنن شعله پخش کن پیک نیکو برداشت مادرمو خون جلو چشماشو گرفته بود و به سمتم گرفت موهام زیرش سوخت و فرار کردم رفتم بیرون و پدرم اومد دنبالم که اونم وقتی آروم شد مادرم.
نزدن چون در رفتم.
فقط ترس نبود خون جلو چشماشونو گرفته بود می خواست مادرم خودشو خودمو دوتایی بکشه و راحت کنه.بله بود. البته بعضی از سوالاتتون اذیتم می کنه و جواب نمی تونم بدم .پس از روش می گذرم.
نه چه حق الناسی من همون اول مقاومت می کردم که بگین نه و خودم می گم نه و اونا که مقاومت می کردن که بابا ندیده چرا میگه نه و تحت فشارم می ذاشتن و خودشون میومدن دفتر تا بخوان تلاش کنن دلمو به دست بیارن و من همون جلسه اول تکلیفشونو معلوم می کردم که چه کتاکایی سر این موضو هم می خوردم .نهحق الناسی گردنم نیست چون نمی ذاشتم کسی وقتش باهام تلف شه همون اول تکلیفشون معلوم می شد . شاید دو سه روزه .نمی ذاشتم طول بکشه که حق اتلناسی هم گردنم نباشه .من همه اینا رو فکرشو کرده بودم .
نه این طور نیست که فقط به یه مرد حس جنسی داشته باشیم .فقط به اونی که بهش حس علاقه و عشق داریم عمیقا تحریک میشیم البته این طور نیست که اگر فیلمی بینیم چیزی ببینیم تحریک نشیمم ولی کسی که عاشقش هستیم تنهاا کسیه که میتونیم باهاش نیاز جنسی رو رفع کنیم.برای ما خانوما حس و علاقه قلبی نیازه تا بتونیم تن به روابط جنسی بدیم در غیر این صورت نه.
نه بابا مزه و مشروب چیه .محمد اهل خوردن این چرت و پرتا و این کثافت کاریا نبود خودمم نبودم محمد نماز می خوند و ولی به مرور که عقایدش تغییر کرد نماز رو ترک کرد .نه این بساط نبود براش غذا درست می کردم می بردم پیشش با هم غذا می خوردیم می گفتیم می خندیدیم خوراکی می خوردیم و در نهایت کلی صحبت می کردیم و بعد .....
نهایتا یکی دو ساعت می تونستم پیشش باشم.
چرا این رو گفتمم؟
چون نیازش رفع میشد و می تونستم شاید البته پیش خودم نکگگهش دارم تا ابد . البته می گم شاید ها . 

متاسفانه بله همین طوره در مورد عکس و فیلم همین اکارو کردیم .ولی بدون اون حتی با نگاه کردن بهشون نمی تونستم ارضا شم .
خودم شدیدا نیاز داشتممم . امااا حتی اگر برام کاری هم نمی کردمم من هدفم اون بود و اون هدفش ارضای من.
چون من اون آدم رو همسر ابدیم می دونستممم و از این حیث وظیفه خودم می دونستم و اجازه هم نمی دادم راه دیگه ای بره دلم براش می سوخت خوب.
آقاا چون راهش دور بود چیه .
گفتم که چون اونو همسرم می دونستم.
حتی یه درصد هم احتمال نداشتنشو نمی دادم . من اونو همسرم می دونستم .
نه من اونو حتی همسرم خطاب می کردممم.
نه این که شاید بشه همسرم .من اونو همسرم می دونستم فقط تو شناسنامه ام نبود . متاسفانه قرار هم نبود چه یه نفر چه هزار نفر نمی تونستم بدون اون بمونم اصن . 
ولی رو حساب تتو بغلش آرامش بگیرممم . امون نداد و زنگ زد .
نه از دوستی متنفرمممم.
دوست دختر پسر چیه .
ولی انگار کارم این مصداقو داشته .
ولی والله بالله تالله که اسامی جلاله است من اونو همسرم می دونستم .
نه فقط این که محمد رابطه اشو با زنان بدکاره شروع کنه .اصلا دوست نداشتم هیچ رابطه ای به جز من داشته باشه می گفتم خوب من که بالاخره بایست همسرش باشم و باید وظیفه امو در قبالش ادا کنم . 

حسمم؟
معلوم نیست؟اعتماد بی جااا به یه آدم اشتباه که نه تنها از اعتمادم سوء استفاده کرد بلکه نتونست به تعهداتش عمل کنه .
منو با دریای غم و خیانت به خانواده تنها گذاشت حس شدید گناه از رابطه با این آدم اشتباه و من هزار بار توبه کردم هزار بار حتی یکی بهم نماز توبه رو یاد داد و خوندم . 
ولی آروم نمی گیرمم نه این که دوستش نداشته باشم هااا نه 
توبه کردمم از گذشتههه.
حالم بده حس گناه یه لحظه راحتم نمی زاره حتی اگه الان باقی داستانو بگمم کامل متعجب می مونید. 
من دیگه تو قلبم جایی برای کسی دیگه ندارمم دیگه حتی نمی تونم دل بدم .
 و به مرگمم راضیمم بعد گاها میگم نه خانواده ام بهم نیاز دارن و آدم هایی که کمکشونمی کنن به دادشون برسم .
ولییی حالم خوب نمیشه و دارم از بین می رم.

لطفا دبگه هم نه پاک کنین نه غیر فعال چه  کاریه مگه بودنش چه اشکالی داره؟

پاسخ:
بودن این متن ها اذیتم می کنه .اگر خوندین بگید غیر فعالش کنم .من که هیچی ممکنه یکی اونو بشناسه و موقعیتش زیر سوال بره .
امروز اگر مطالعه کردین بگین غیر فعالش کنم.

خوندم فقط راجب نقشه ای که بای خانواده کشیده بودین و روز اخر دیدار و اینکه چطور فهمیدین محمد رابطه سکس چت دیگری رو با یه نفر دیگه شروع کرده و از این ماجرا شما و محمد چند نفر غیر پدر و مادرتون باخبر بودن بیشتر توضیح بدین گنگه

ادم سیاسی هستین و از ادمای وابسته به جمهوری اسلامی؟ یعنی علاوه بر وکیل بودن شغل خاص دبگری هم دارین که نباید کسی بفهمه؟

لزفا کامنت ۱۲ مرداد رو بزارین باشه و همچنین جواب اون کامنت

حس تون اصلا معلکم نیست یبار ازش تعریق و تمجید میکنید یبار میگید ازش دلگیرین یبار میگین کاش رابطه کامل داشتیم یبار میگین توبه کردین. بهمین خاطر میپرسم

بعد از اون ۶ ماه هم توبه کرده بودین و عذاب وجدان داشتین که یه ادم غیر شوهر بدن رو دیده و اون رو همرد رویا ها میدونستین و میرفتین پیشش که نشد؟

بعد یبار دیگه از همین طریق اشنا شدن مجازی  همین اتفاق ها افتاده و میرفتین برای رابطه کامل امیدوارم دیگه تو زندگیتون همچین اتفاقاتی نیافته

. راستی نگفتین چطور که رابطه کامل قسمت نشد

چطور شما به خدا قسم میخورین ولی تعریف گناه رو نمی دونید‌ چون من تعریف زنا رو ازتون پرسیدم نگفتین

من فکر میکنم شما خیلی نیاز جنسی دارین که با وجود خانواده سخت گیر هر کاری کردین 

من بعضی جاها که کار میکردم پولم رو میخوردن برای گرفتن حقوق به خشونت میکشید که با چاقو و قمه و اینجور چیزا تهدید میکردن که حتی یکیشون به صورتم چاقو هم زده . اما خب بخاطر نیاز به پول میرفتم یا برای نیاز به پول تن فروشی شرافتمندانه کردم وکلیه رو فروختم که معمولا ادما سلامتی شون رو خیلی دوست دارن من که فکر میکنم شما بخاطر یا نیاز جنسی یا عاطفی اینکار رو میکردین و اون پیکنیک شعله پخش کن پیک نیک که به تنهایی نمیتونه جایی رو بسوزونه که مگر همراه با خود پیکنیک باشه و اگر هم منظورتون اون مشعل هست که اون رو هم معمولا به پیک نیک نمیبندن به کپسول گاز بیست کلیلویی میبندن که جابجایی اونم سخته پس میشه همون ترسوندن البته شاید اسامی وسایل رو اشتباه گفتین

اگر میخواستن شما رو بکشن پس ماجرا اون صد ملیون چی بود یعنی اگر صد ملیون بود اقدام به قتلی نمیشد؟

شما خودتون وکیلید میبین که طرف با وجود مدارک زده زیر حرفش بعد شما بدون مدرک به کسی اعتماد کردین و رفتین سراغ اون کار . تعهدی در کار نیست کدوم تعهد؟ چه تعهد نامه ای رو امضا کرده بودین؟

من زمان دبیرستان بعضی از همکلاسی هام جمع میشدن و با هم فیلم پورن نگاه میکردن ولی من اینکار رو چه تو تنهایی چه جمع نکردم با خودم میگفتم بالاخره که یه روزی ازدواج میکنم و این نگاه کردن رو خیانت میدونستم حالا هم که انقد بدجور جسمم خراب شده که هیچ کس بهم نگاه هم نمیکنه ازدواج رو هم که فکرش رو نباید کرد چون من رفتینیم ولی باز تز کارم پشیمون نیستم من فقط از این پشیمونم که کلیه م رو زودتر نفروختم اینطوری مادرم بیشتر زنده میموند من مقصر مرگ اونم من خودم رو نمیبخشم من کوتاهی کردم

شما تا چه اندازه مذهبی بودین؟ یعنی نماز حجاب روزه ؟

هنوزم به محمد علاقه دارین؟ چرا نگران موقعیت اون و خودتون هستین تو این وبلاگ که کسی نمیاد؟

اگر هم جایی دیدین سوالاتم کلمات بدی دارهشما که با سوادید کلماتش رو بهتر در نظر بگیرید و جواب بدین نذارید گنگ بمونه اینطوری واسه خودتون هم خوبه بعد از گذشت مدتی با یه دید باز تر هم به قضیه نگاه میکنین که چه اتفاقایی افتاده مثلا کلمه دخول یعنی داخل شدن الت به یکی از سوراخ های بدن که هیچ وقت گوش و دماغ که نیست پس یا معقدی یا دهانی یا واژینال که شما گفت دوشیزه هنوز موندید یعنی اون یکی ها بودن؟ اهان یادم اومد گفته بودین به جز دخول هر کاری کرده بودین

 من منظورتون از اینکه بعصی سوالا اذیت تون میکنن رو نمیفهمم یعنی پرسیدم چادر میپوشین ماراحت کننده هست؟ یا راجب اینکه چرا سر صندوق هستین

حس عذاب وجدان بد دردی هست از عمق وجود درک میکنم من باعث مرگ عزیزترین کسام شدم من مقصر مرگ مامان و بابامم 

خب ادامه ش رو بگید و به سوالاتم هم جواب بدین

 

پاسخ:
نه سیاسی نیستم ولی نه می تونم توضیح بدم نه حال توضبیح دارم.
نه توانشو تا همین جاشم نوشتم میگم برا بهتر شدن حالم بوده که نه تنها نشده بدتر و بدتر و بدتر هم شده.بله زنااا کردم.دلتون خنک شد؟
می خواستین همینو بشنوین؟
آرههه نه نیاز جنسییی قبل اون نداشتمممم.
من بدبخت وقتییی عاشقش شدم حس نیاز رو عمیقا تجربه کردم.
زناا اکردمم چون می خواستم همه جوره داشته باشمش که مبادا به خاطر نیاز جنسی رهام کنه .

زنااا کردمممم چوننن من می تونستممم درد ناشی از این کوفتی رو تحمل کنمم ولی درد دوری اون آدمو نمی تونستم حمل کنم.
چه می دونم پیکنیک شعله پخش کن هر چی از اینایی که باهاش سر گوسفند و اینا رو کز می دن وصل بود و کپسوله پیکنیکه چه می دونم.
حالا الان شما برام غلط گفتاری نگیر.
اره هنوزم دوستش دارممم ولی جلووو پدر و مادرم به خاطر زنااا شرمنده ام عذاب وجدان دارم جلو خدای خودم شرمنده ام .
بیش از اندازه دوستش دارم ولی چون بهش اعتماد کردم و به اعتمادم پشت پا زد نمی خواااام دیگههه دوستش داشته باشم.
رابطه داشتنمو باهاش فقط خودمو و خودش می دونیم ولی اومدنو خواهر و برادرم می دونن.
دلم داره منی ترکه از درد .
دلم داره می ترکه .
خلاصههه بعد اون حال بعد رفتم آزمایش و متوجه شدم سرطان حنجره اومده سراغم .بعد از اون ماجرا رفتم روانشناس و روانپزشک و تراپیست و دنبال درمون ولی گفتن تو تو این مدت کاری با خودت کردی که شیمی درمانی فقط عذابتو بیشتر می کنه و بعد 6 ماه تمومه .
باورم نمی شد . با همون حال تو خیابونا راه می رفتم و یه نفر که شبیهش بودو می دیدذم یه روز به خودم اومدم دیدم وسط خیابونم و دارم اون آدمی که شبیهشه رو به اسم محمد صدا می زنم .ولی محمد نبود که برگرده نگام کنه .
یهو به خودم اومدم دیدم وسط خیابونم و ماشین بهم خرده چیزیم نشده بود مرده با دیدن این صحنه برگشت که منو صدا می زدی؟
گفتمم شما محمدی؟
گفت نه .گفتم برام شبیه کسی بودی .

چه می دونستممم به عهدش وفااا نمی کنه؟
من اهل بدعهدی نبودم فکر می کردمم اونم همین جور باشه .
آرههه نگرانشممم.چون می ترسممم کسی از دوستاش و فامیلاش و آشناهاش ببینن و از کار بیکار بشه .که ای کاش منم مثل اون عین خیالم نمی شد.
من مذهبی بودم نمازام قضا نمی رفت و روزه هام سر جاش بود و .... نقشه امو گفتم که به خاطر این که خانواده ام متوجه ارتباطمون نشن قرار شد یه جوری برخورد کنیم که انگار ارتباطمون با هم قطع شده و محمد بعد دو سال داره دوباره تلاش می کنه .
سوالات جنسیتونو نمی تونم پاسخ بدم در توانم نیست.
خلاصه آخر تو مشاوره های حضوری و روانشناسان و روانپزشکای حضوری نمی تونستم راحت حرف بزنم .

متاسفم کمکی ازم براتون بر نمیاد .نمی دونم چیکار کنم برای حال شما.
خلاصه تو این مدت مدام التماسش می کردمم تنهام نذاره بهش گفتمم تو گفتی می مونی تا ابد تو قول داده بودی راضیشون کنی و پیشم بمونی گفت اون موقع فکر می کردم میشه ولی الان می بینم نمیشه .
شب و روز پشت هم التماسش می کردمممم.
نه نیاز جنسی و نه نیاز به محبت هیچ کوفت دیگه ای نبود .من فقط اونو می خواستم فقط عمیقا عاشق اون بودم هر چی خواستگار میومد شروع کردم لج کردن با خانواده ام به محض دیدن بهشون می گفتم نه می خوام ازدواج کنم از قصدشو دارم یه جوری برخورد می کردممم که می فهمیدنن متنفرم ازشون.
همه رو از خودم می رنجوندم چون انگار دریچه قلبم راهی به بیرون نداشت.
انگار محمد جلو درش ایستاده بود و درب اصلا تکون نمی خورد چه رسد به این که باز بشه .
محمدمو عمیقا از ته قلبم دوستش داشتم .حاضر شدم باهاش فرار کنم و از طریق قضایی ازدواج کنیم ولی اون قبول نکرد .اونجا فهمیدمم اصلا من از اولم براش مهم نبودم و دوستم نداشت . شب و روز گریه می کردم فیلم می دادم ویس می دادم گاه دلش می سوخت که چه کاری بر میاد ازم و ال و بل گاه یه جوری با خاک یکسانم می کرد که نمی دونستم چه کنم تو این مدت خودمو خرد کردمم ازش خواستمم گفتم محمد من که دارم می رمبرگرد پیشم لااقل این مدت مونده رو پیشت آرامش داشته باشم . 
بدون تو نمی تونم دووم نمیارم.
به خدااا بارها گفته بودم بیشاز هر کس دوستش داشتم .الانمم این جدایی رو پذیرفتمم چون خواسته اون بود و هر چی جلوتر می رفتیم و التماس می کردم و بهش می گفتم دوستش دارم بیشتر لهم می کردم.
چطور فهمیدممم؟
گفتم که یه دوست باهاش ارتباط برقرار کرد و باهاش س. ک س چت کرد و آورد کرد تو چشام چتاشو با محمد.
بعد سه ماه التماس با هزار مصیبت آخرش موفق شدم با محمد صحبت کنم اونم چون به مادرش زنگ زدم اجازه داد باهاش حرف بزنم چون کامل بلاکم کرده بود.
تا این که با مادرش خواستم ارتباط بگیرم و به اون التماتس کنم که نره و پیشم بمونه گفت دیگه دوستت ندارم و هزار و هزار حرف دیگه که شنیدنش از اونی که تموم پناهم بود خیلی برام سخت بودش .
در اوج عشق می گفتمم خدا جونن من این آدمو از تو هم بیشتر دوستش دارم .
گاه فکر می کنم خدا این کارو کرد که ادبم کنه و بگه از من بیشتر کسی رو نباید دوستش داشته باشی .
خلاصه تو این مدتی که التماسش می کردم و بعدش محمد بلاکم کرد . به مادرش زنگ زدم و محمد متوجه شد و باز بهم پیام داد چرا به مادرم زنگ زدی و ال و بل گفتم خواستم از مادر خواهش کنم بهت بگه دلت به حالم رحم بیاد .
خواستم التماس اونو بکنم. تا این که گفت چی می خوای گفتم بزار باهات حرف بزنم و صداتو بشنوم دارمدیوانه میشم و هر روز حالم بدتر از قبل میشه .گفت باشه بالاخره بعد سه ماه تونستم باهاش حرف بزنم.
شروع کردم التماس در مورد اتفاقات اخیر گفتم که از غصه تو من سرطان حنجره گرفتم پیشم باش به دادم برس بدون تو می میرم من .اولش گفت به من چی می رسه؟
گفتم مگه تو یه زمان نمی گفتی عاشقتم مگه من پرسیدم به من چچی می رسه .بعد می گفت اگه مردی چی؟
گفتم برا تو که فرقی نمی کنه می ری با یکی دیگه ازدواج می کنی خوب .بعد گفت اگه نمردی چی؟
گفتم خوب باهات زندگی می کنم.تو این مدت بهش می گفتم باشه بهت آزادی جنسی می دم بعد می دیدم نمی تونم تحمل کنم میگفتم تو رو خدا بهم رحم کن .میگفت خوب سر حرفت که آزادی جنسی می خواستی هستی؟
گفتم محمد خواهش می کنم .
گفت من دیگه دوستت مندارم.
گفتم من دارم اینجور خودمو می کشم یعنی تو سه ماه محبتت بهم از بین رفت؟این چه عشقی بود که اینجور شد؟انقدر زود ازم سرد شد؟تو عصبانیت بله خیلی چیزا گفتم و خیلی چیزا شنیدم فکر کن داریم از اول شروع می کنیم بهم وقت بده یکماه که بتونم دلتو دوبباره به دست بیارم .گفت باشه .هر چی تلاش کردم یا پیامامو بی جواب می ذاشت یا اگه جواب می داد داغونم ومیکرد و یه جور نیشم می زد که داغون تر هم می شدم .دلم بیشتر می شکست .
پرسیدین دلشکسته و یه بار اینو می گی یه بار اونو.
اره هنوزممم عمیقا عاشقشمم.
هنوزم عمیقا دوستش دارم .ولی مگه آدئم دلشکسته از کسی نمی تونه دوستش داشته باشه؟کدوم حرفم تناقض داره؟
بیش از حد دوست داشتن ادمو می شکنه منم شکستم.
شغلم هیچ ارتباطی نداره .مگه نگاه می کنه که این شغلش اینه عاشق نشه؟
عشق لامذهب یه کوفتیه که رو هیچ چی تسلط نداری.
خلاصه یکماه بهم وقت داد یه روز از لجش زد و پیامای مورد علاقه امو که رد و بدل شده بود بینمون از گوشی منم پاک کرد اشکمو درآورد حالم بدتر شد . تا این که خودم گفتم اصلا نمی خوام دیگه وقتی دوستم نداری رهات می کنمممم امااا برا تموم این روزا و زجرایی که کشیدم و می کشم به خدا واگذارت می کنم واسه تموم بدقولیات به خدا واگذارت می کنم .
 با احساس و قلبم طوری رفتار کردی که نابود شدم.
آخرشم یه لجبازی بچه گانه که می خواستی ذخیره کنی نگفتی منم پاک کردمو و تو چرا پیاماتو پاک کردی و....

یه روز دنبال یه روانشناس اینترنتی بودم که داشتم می ترکیدم از نتاراحتی یه نفرو تو روبیکا دیدم راحت که صحبت کردم و بهش گفتم بگه هزینه مشاوره اشو گفت دیده حالم خرابه دلش سوخته و صلوات بفرستم و از این کوفت و زهره مارا منم که اصلا به چیزی فکر نمی کردم .گفتم این که منو نمی شناسه محمدم نمی شناسه احساس خفگی عمیقی می کردم . ت این که شروع کردم گفتن و یه جریانی پیش اومد که شماره محمد تو ویسی که آخرین بار باهاش حرف زده بودم افتاده بود و وقتی ویس خودمو و محمدو فرستادم که گوش کنه چون اینم جریانش مفصله پرسید الان چطور باهات رفتار می کنه و ال و بل . تا این که یهو گفت شماره محمدو گیر آوردمو الان اخاذی می کنم و زنگ میزنم الش می کنم و بلش می کنم و باهاش قرار می ذارم می گم از سمت توئه و فلان و .... وحشت کردمم تموم تنم می لرزید از ترس تا ظهر که نکنه واقعا با محمد قرار بزاره و محمد بلایی سرش بیاد و فکر کنه منم ظهر بهش پیام دادم و جریانو گفتم .اونم اول با کلی قهر و غلبه و غضب گفت برو به مامان جونت بگو . وقتی دید واقعا ترسیدم گفت انقدر خودتو به خاطر من جلو  دیگران کوچیک نکن بعدشم دیگه بهم پیام نده من دارم وارد رابطه می شم و اونم نمی تونه کاری بکنه نگران نباش.از اون به بعد دیگه نه بهش پیامی دادم و نه زنگی و به حال خودم دارم می سوزم.
می سوزم می سوزمممممممممممممممممم.برا همینه هر گز نمی بخشمشششششششششششششششش.
نمی بخشمممممم.
تا عمر دارم حلالش نمی کنم و واگذارش کردم به خدا و ازش خواستم مراقب قلب من باشه که کاری نکنه قلب من به درد بیاد . 
طاقت ندارم.
آخرین بار شب تولدم بود خوابی دیدممم یه نفرو تو خواب دیدم که تقریبا با شکل و شمایل محمد امده بود تو خوابم .محکم زد تو صورتم و تو سرم .نشستم گریه کردم .
گفتم به چه جرمی منو می زنی؟موندنم پات مقاومتم یا عذابی که دارم می کشم؟
گفت خاک تو سرت چته؟
گفتم می بینی که دارم می میرم و از این دنیا می رم و اونم ککشم نمی گزه .
عین خیالش نیست که این همه تو رابطه باهاش به خاطر داشتنش عذاب کشیدم کتک نبود خوردم می تونستم ازدواج کنم و یه زندگی بدون دغدغه داشته باشم ولی اون بهم میگه دغدغه اتو از سرم کم کن .جیگرمو آتیشش زده به کی بگم من اینا رو  سر کی فریاد بزنم من؟می تونستم با همون فیلم و عکسا با زورم شده از ریق قانون به دستش بیارم و قید آبرو و همه چیو بزنم ولی به خواسته اون احترام گذاشتم و به زور به دستش آوردن برام فایده ای نداشت . 
یادمه یه روز خودش می گفت عشق گذشتن از خواسته خودت برای معشوقه اته .منم این کارو به احترام اون کردم از خودم گذشتممم.
سوختم سوزوند منو .
گفت برو تو کشوت برات تربت آورده تو تربت منو داری و نشستی زار می زنی .
هفت روز هفت لیوان آب و بخور با تربتم .سه بار این جمله اشو تو خوابم تکرار کرد بیدار شدم دیدم اذان صبح رو دارن می گن .
رفتم همون چیزی که تو خوابم بهم گفته بودنو انجام دادم هفت لیوان تو هفت روز آب خوردم .
بعد یه مدت دوباره رفتم آزمایش گفتن اثری تو بدنت نیست و الانم تحت نظرم .
ولییی من محمدووو نمی بخشم.

عع رفتی خودکشی کنی؟

پاسخ:
نه هنوز نمردم زنده ام .
قرار بود خودکشی کنم بعد رفتنش بارها رفتم برا خودکشی نشد .زنده ام نتونستم بیام چند روزی برام یه مسئله و مشکلی پیش اومد نتونستم.
ببخشید منتظرتون گذاشتم.

موشتولوغون بُرج اُلسون.😐

یعنی همزمان نماز و روزه و حجاب سر جاش بود و دوست پسر هم داشتین؟

پس شما به مادر محمد گفتین به پسرت بگو بیاد پیش من و با هم باز بریم سوییت و این بار همه جور در اختیارشم؟

بهش گفتی رابطه جنسی میدین بعد میدیدین نمی تونین تحمل کنین بهش میگفتین رحم کنه یعنی چی؟ یعنی رابطه خشن یا ترس از ابرو؟ بالاخره رابطه کامل شد یا نشد؟

یه روز از لجش زد پیام های مورد علاقه تون پاک کرد منظور تصاویر بدن همدیگه رو از گوشی شما پاک کرد؟ یا پیام های عاشقانه؟

منظورتون تز روان شناس کوفت و زهرمار خواست چیه؟ صلوات رو میگین کوفت و زهرمار مگه نگفتین نماز روزه تون به راهه.

داستان تموم شد یا ادامه داره؟ برای اینده هدفت چیه؟

پاسخ:
فکر الیبسوز من نیه داغان اولمیشام؟

الان گرگ بو سوزلاری ییم .بیلیسوز نیه؟
چون اونا خاطیر بی ایشلره باخمیشام که اصلا اونان گاباق فیکر المیدیم که من بو ایشلره باخام .
فیکر الیمیدم.

آقا سبحان من هرزه ایدیم نه لا ابالی ایدیم نه لاشی ایدیم نه بو ایشلره باخیدیم.
ولی اونا خاطیر هر نیی یره گویمیشام .

هییی .
عاشق نشدین درکم نمی کنین.
نه بابا چرااا همه حرفا رو برعکس متوجه میشین؟
مادر بیچاره اش نمی دونست .
نمی دونم شایدم می دونست .نمازمو می خوندم روزمو می گرفتم ولی برا اون حاضر بودم دنیا و آخرتمم بدممم.انقدر سخته درکش.
هنوزممم عمیقا عاشقانه دوستش دارم.
نمی خوااام داشته باشم می خوااام به خاطر همه چی ازش متنفر باشم ولی نمی شههه.
نه به خودش گفته بودم می خوام آخرین بار همه چیزو فداش کنم که نشد .
منظورم این بود هزاران دکتر رفتم و هزاران دارو خوردم و الان هم دارو های ضد افسردگی از دوز خفیف شروع کردم تا الان که هر دفعه دزش بالا  و بالتر میره و حالم بدتر و بدتر میشه .
من قصدم باهاش ازدواج بود اونو نمی دونم .عمیقا دوستش داشتمو و در کمال ناباوری دارم.
و مدام هم با خانواده ام هنوزم که هنوزه که رفته سر اون بحثم میشه . بارها تلاش کردم خودمو بکشم اما نشد نذاشتن یه چی مانع شد . 
خستههه ام از همه چی.
از سرکوف تاهیی که خوردممممممممممممم و می خورم از کارایی که به خاطرش کردم و نتیجه ای نداشت و بی ارزش بودم .
خسته ام.
قلبم شرحه شرحه است .
نماز توبه خوندم سوره توبه خوندم هزاران هزار کار دیگه کردم اما ذره ای ازش متنفر نشدم و همچنان عمیقا دوستش دارم.

چی کار کنم؟شما بهم بگو من چیکار کنم؟
کارام اشتباه بوده همش قبول دارم.
ولی واقعا به آخر خط و دنیارسیدم.
.
نمی دونم چی کار کنم.
نمی دونم چیکار کنم؟
به جهنم اون دنیا راضی ترم تا این جهنمی که الان توشم.
اره تموم که نشده ولی ماجرا تموم شد.
نه عکسا و فیلما رو دارم هنوز با این که اصلا نگاهشون نمی کنم و یه جایی گذاشتم که دستم بهش نرسه ولی قلبم در عذابه .
نه پیامهای عاشقانه و مورد علاقه امو از گوشیم پاک کرد.
نه رابطه کامل نشد .به مادر محمد می خواستم التماس کنم که از پیشم نره .
نمی بخشممم چون اگر قول الکی نمی داد به اینجا نمی رسیدم.
نمی رسیدمممممممممممممممممممممممم.
نمی رسیدمممممم.
نمی رسیدمممممممممممممممممممممممممممممممممممم.
وقتی نمیشه نباید قول داد . چرا متوجه نیستین ما در قبال همه کارامون مسئولیم.
نه اونو می بخشم نه مادرمو به خاطر اذیتایی که شدم.
نمی بخشممممممم شاید مادرمو ببخشم ها چون از سر نگرانی بود اما محمدو هرگز نمی بخشمشششششش.

اون صد میلیونه چی بود؟ یعنی اگر صد میلیون محمد پول داشت خانواده تون مخالفت نمیکردن؟

پاسخ:
نمی دونم خانواده من پولکی نیستن .
اما می خواستن محمدو نسبت به عشقی که ازش دم می زنه امتحان کنه چون بعد از نیومدن محمد گفتن دیدی؟اگه واقعا تو رو می خواست حتی اگه پول نداشت خودشو به آب و آتیش می زد صد میلیونو جور می کرد و میومد به هر طریقی شده به دستت بیاره ولی نه تنها بدون پول هم نیومد بلکه این کارم نکرد.
حتی بعد از این ماجرا ها وقتی من التماس محمد می کردم دیدن به اون حال افتادم گفتن که اون دوستت نداره گفتم من دوسش داشتم ولی....
گفتن باشه دور مارو خط بکش و بگو بیاد . اماااا محمد......
اون رفت خودشو راحت کرد منو گذاشت تنها با سرکوفتایی که هر روز می شنوم و.....
نمی خواست نباید نباید نباید وارد می شد خودم می دونستم با بدبختیام.
  • ستاره ستاره
  • آقا سبحان من مطالب قبلی رو بر می دارم چون واقعا قصد ندارم به اون آسیب بزنم.

    خودم تحمل ندارم.

    به خدا سپردمش من .

    خیلی وقته به خدا سپردمش.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی