خیالات شبانه و رویاهای عاشقانه کنار عشقم
يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۳۸ ق.ظ
راستش وقتایی که دلم می خوااااد با عشقم حرف بزنم و خجالت می کشم که اینارو بلند بلند بگم ، مثل همیشه به خدا میگم حالا گاهی که حتی حوصله نوشتنو ندارم بلند بلند به خداجونم می گم و گاهی هم اینجا برا عشقم می نویسم .
خیلی سخته یکی تو قلبت باشه ها ولی کنارت نباشه .
له له بزنی یه بار پیشت یا حتی رو به روت نشسته باشه و تو لااقل فقط و فقط نگاهش کنی و باورت نشه همین شخص پیشته.
دیشب انگار عشق نازنینم کنارم بود.
رویا بود ها.
ولی رویای قشنگی بود.
خیال بود ها.
ولی خیال دلربایی بوود.
دلم می خوااااست تو رویا و خیالاتم بمونم و بیرون نیام.
اصلا دلم می خواااد برا همیشه تو رویا و خیال زندگی کنم.
تو هپروت رویا بود یا لب مرز خیال دقیق یادم نیست خلاصه تو همین حوالی ها بووود.
داشتم تا دیروقت تو این مناطق پرسه می زدم .
داشتم با دوستم حرف می زدم.
راجع به عشقم می گفتم.
راجع به خوبیاش.
مهربونیاش.
ازخودگذشتگیاش.
حتما می گین دوستم کیه نه؟؟؟
دوستم؟
من تنها دوستی که راز دلمو بهش می گم خدا جونمه دیگه.
هم دوستمه هم خدای با تدبیرم.
فک کنم عشقم مهربونیشو از خدای مهربونم داره .آخه خدا جونم انقد مهربونه که من پر رو شدمو باهاش درد دل می کنم و بهش می گم دوستم.
خخخخخخ
صمیمی ترین دوستم.
خلاصه از عشقم گفتم براش.
از محبت گفتم.
از عشق گفتم.
راستی عشق.
واژۀ قشنگیه ها.
یادمه فرهاد این شیرین بیچاره می گفت عشق چیز عجیبیه و دنیای عجیب و سختیه و فوق العاده شیرینه .
راست می گفت.
بازی ها با آدم در میاره.
من از کار دوست جونم در عجبم.
از حکمتش که چه ها تو زندگی تجربه کردم که به فرهادم برسم(میگم فرهاد چون عشق زیبای من بهم گفته هرچند تا کوهم بخوای برات می کنم.راست می گفت بیچاره وسیله نداره ها اما با قاشق هم شده داره برا دل شیرینش می جنگه و همین برام قابل ستایشه حتی اگه نتیجۀ کارش تونل تو اون کوه نباشه ولی ازم برام ارزشمنده و من قدردانش هستم و خواهم بود.)
تازه فهمیدم عشق یعنی به خاطر یکی دیگه که خیلیم دوسش داری کل زندگیتو بدی.
من حالا حاضرمم جونمو بدم.
بعد از عقد اولین کاری که می کنم اینه که دستای عشقمو ببوسم.
اونقدر می بوسمشون که خسته شه و منو تو بغلش زندانی کنه.(آخه معشوقۀ من خیلی مهربونه ، دلش نمیاد ناراحتم کنه اصلا برا همین همیشه از محبت زیادش شرمنده و خجالت زده ام.خدایا محمدمو برام حفظش کن.این همسر ناز و دوست داشتنیمو.ممنونتم که بهم دادیش.)
دلم می خوااااد رو پاهاش بشینم و تو بغلش بخوابمو اونم موهامو ناز کنه (ولی فک کنم خسته میشه ، خوب گناه داره دختر چجوری دلت میاد دلبرتو اذیت کنی؟؟؟
کی؟؟؟
من؟؟؟
اذیتش کنم؟؟؟
نه بابا....
اذیت کجا بود.
اون اینجوری دوست داره می دونم که دوست داره.)
بله داشتم می گفتم.
حدودای نیمه شب بود(بله می دونم دیروقته)ولی خوب دیگه چه میشه کرد من تو اون تایم یه جایی حوالی رویال لبِ مرزخیال بود.اولش حالم خیلی گرفته بووود.(حقیقتش هر وقت یه خواستگار جدید برام میاااد دلم می لرزه نکنه معشوقه ام دیر بجنبه؟؟؟؟)
بعد یاد حرفای خودش می افتم که خدا کنارمونه .
راست میگه خدا کنارمونه .
خلاصه داشتم با معشوقه ام حرف می زدم .
بهش گفتم محمددد جونممممم.
گفت جووونم.
گفتم زیبای جذاب.
گفت جانم.
گفتم
آقای خوشگلم.
گفت جانم زهرا جونمم.
گفتم دلبر دوست داشتنیم گفت جون دلم.
وااای کلی خجالت کشیدم و یهو پریدم تو بغلش.
آخه دلم براش یهو غنج رفت.
اون بیچاره هم تو شک این بود که من یهو پریدم بغلش برا همین اونم با دو تا دستش محکم بغلم کرد و به سینه اش می فشرد.
منم که دیدم اینجوری محکم تر تو بغلم فشارش دادم .اون انقدری محکم بغلم کرد که من فک کردم شاید کار اشتباهی کردم.
خخخخ
آخه تنبیه های دلبرمم مثل خودش اینجوری دلبراست.
بعد خودش بهم گفت زهرا جوننمم پیشگیری بهتر از درمانه.
بعد یه صداهایی میومد .
مادرم بود.
می گفت زهرا پاشو برو سر جات بخواااب.
تمام رویاهام بر باد رفت.
دلم هُرّی ریخت .
تموم تنم لرزید.
باورم شده بود پیش یارم تو آرامشم.
باورم شده بود کنارمه کنارشم.
واااای نه .
همه چی تو ذهنم خراب شد.
یادم افتاد نیست .
یادم افتاد.....
یه دفعه حالم خراب شد.
دلم بی قراری می کرد به این در و اون در می زد انگار از سینه بیاد بیرون.
نا مرد می گفت یالا من می خوام الان ببینمش .
من می خوام الان صداشو بشنوم.
نامرد.
همش اذیتم می کرد.
بی انصاف اصلا فکر منو نمی کرد که اون ساعت شب من چجوری دلبرمو به قلبم نشون بدم؟
چجوری ازش بخوام بیاد لا اقل این قلب بدجنس ببیندش بلکم آروم بگیره و انقد منو اذیت نکنه؟
حرف گوش نمی ده اصلا.
تازه بهم گفت به محمدم بگم که محمد جان دلم برای دیدنت بی تابه .
اگه شد .
اگه تونستی و اگه کارت رو به راه شد یه سر بیا پیش دلبرت عزیزم.
به نظرم برای تحصیل هم از حالا ثبت نام کن جایی که رشتۀ روانشناسی بدون کنکور بتونی بری.
اما اگه بخوای برای اتمامش بمونی زهرا دق می کنه ها.
این قلب بدجنس می گفت خیلی بی تابه .
خلاصه دیشب کلی خندیدم و اما بعد این که فهمیدم خیال بود هم کلی گریه کردم.
مرز بین خنده و گریه ام معلوم نبود اصلا.
فک کنم زده بود به سرم.
دوستتت دارم محمد جانم .
دوستتت دارم عزیزم.
دوستتتت دارممم.
خدایا بهم تحمل بده.
- ۰۰/۰۴/۲۰